۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کافه کافا» ثبت شده است

داستان مینا- قسمت نوزدهم


کارانفیل‌ها زمستان صبرشان تاق می‌شود، سربرمی‌آورند و شکوفه می‌دهند.

مینا

یار دیرین من

از تو بی‌خبر بی‌خبرهم نیستم. دیدم. همچنان زیبایی خیره کننده‌ات دل‌ها می‌رباید. هر چند دیگر حس تعلقی به تو ندارم. اما باز تو را از خودم می‌دانم. سال‌های سال در آن شهر کنار هم بزرگ شدیم. نان و نمک خوردیم. باور دارم که تو دختر باهوش و خوش شانسی هستی. ابداً اگر بخواهم ذره‌ای تلاش و سماجت خستگی‌ناپذیرت را انکار کنم. تو دوست داشتی هنرپیشه شوی. از همان موقع داخل عاشقانه‌هایمان به وضوح آکتورمابی تو رخ می‌نمود. تو لایق این کسوتی. اینکه زیبایی بی‌حد و حصرت چقدر در موفقیتت سهم داشته است برای من مشخص است. من می‌دانم که تو ذات درست و پرورش یافته‌ای داری، مینا.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۲ دی ۰۰

مینا- قسمت دوازدهم

photo: @minetugay

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵

مینا- قسمت هفتم


بعد از آن قرار بی قرار، کافه کافا مکانی خوش یمن نبود، حداقل برای من نبود، میزبان خوبی برای عشاقی ساده دل و خالص نبود، شاید یکی از دلایلی که باعث شد مینا سر قرار نیاید، همین کافه بود، شاید اصلا دوست نداشت، فکرش را بکن اگر جایی در محلات بالای شهر را پیشنهاد می دادم حتما می آمد، من هنوز خیلی او را نمی شناختم، روحیاتش را نمی دانستم، هر کسی روحیه ای دارد، و دانستن این، زمان می برد، اصلا خیلی از زوج ها تا بعد از ازدواج که کار از کار گذشته روحیات یکدیگر را نمی دانند. چون سخت می شود آن توی آدم های چهل تیکه را بیرون کشید. باید سال ها با او زندگی شود.

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۶ آذر ۹۴

مینا- قسمت ششم

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۹ آبان ۹۴

مینا-قسمت چهارم


  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۱ شهریور ۹۴

مینا- قسمت سوم


  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۵ مرداد ۹۴