۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاکستری» ثبت شده است

نامه های بی مقصد

صدای شادی مردم در گوشم می پیچد

می زنند و می رقصند،

رقصیدنى که حزن و اندوه چند ساله را یکباره می زداید

هر کسی به بهانه ای؛

عشق

جدایی

شکست

اندوه

بین جمعیتی عظیم می لولد،

راسته ها جایی برای سوزن انداختن ندارند

من هم یکی شبیه دیگری.

می رقصم... 

و دیگر چیزی به زمین بند نیست

جان دار و بی جان، دور خود می چرخند،

امروز،

روزِ نامه های بی مقصد است،

شهر هیجان سیاهی به تن کرده است،

همه به سوی یک نقطه در جنب و جوش 

شهر پر شده است از 

پاکت نامه های بی مقصد

نامه هایی بدون توضیحات گیرنده

هر کسی بیست سی تایى، دستش گرفته است

من هم یکی شبیه دیگری.

کوله پشتی ام پر است از نامه های بی مقصد

امروز این کاغذ های نامه، روی هم انباشته خواهند شد

و در غروب آفتاب جایی در مرکز شهر

خاکستری از آتش خواهند شد...

و اینگونه بی مقصد نمی مانند

آنها مقصدشان شعله های آتش است.


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۱ خرداد ۹۴

او تنهایم را سیراب می کرد

صیقلی کاشی ها سفید شمعی و چکه هایی از قطره های اناری خون،سرد زمستانی زیر دوش ،گرمی آغوش تابستان لای هوله آبی جیغ.صدای خفه و چهره کز خاکستری،جوشش کلمات یک نوشته زیر خط قرمز ،همه ته مانده های قلم نقاش خاطره هاست.روزی تمام بوم های نقاشی سفید و ساکت خواهند ماند و حرکت دست هیچ قلمی زیر پایمان علفی نخواهد کاشت.

چقدر منتظرباشیم !


  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۳