۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ» ثبت شده است

?here

دختر: میگم من الان با یکی دیگه هستم، یکی که می خوام باهاش ازدواج کنم
پسر:خوب اون چی میگه؟
دختر: میگه بعد هفتاد یه ده سالی هم با من زندگی کن!
پسر: عجب... 
دختر: میگه من میرم و کاری به کارت ندارم، ولی بعد هفتاد سالگی میام دنبالت، دیگه وقتشه!
پسر: ای بابا یعنی چی!
دختر: منم گفتم اگه بعد هفتاد سالگی تنها بودم و عمرم به این دنیا بود و عمرت به این دنیا بود، باشه، قبول!
پسر: عخی!
دختر: گفتم اگه همه چی اونجوری که میگه بشه، اسمم رو می نویسم رو سینم، میرم میشینم جلوی دوربین برنامه ازدواج شو تی وی! تو بیا اونجا ازم خواستگاری کن...
پسر: خوب منم میام رقابت حساس بشه :)
دختر: برداشت بد نکن
پسر: چیه مگه؟
دختر: می خوام یه چیزی بگم
پسر: بگو خوب!
دختر: دورت بگردم که هنوزم عاشقمی...
پسر: یه زمونی خوب دلبری کردی و تو دلم جایی واسه خودت باز کردی، لامصب رسمن زنبیل گذاشتی گوشه دلم!
دختر: خوب دخترها همیشه دوست دارند، اونایی که یه روزی معشوقشون بودن بازم باشن، بازم دوستشون داشته باشن
پسر: دوست دارم
دختر: میسی... من میرم بیرون فرهاد دم در منتظرمه...
پسر: باشه
پسر: مواظب خودت باش 
پسر: راستی قسمت هشتم رادیو دیالوگ رو گوش بده،
پسر:وسطاش یه شعر خوبی میخونه، حتماً گوش بده! 
پسر: رفتی؟
پسر: باشه!
پسر: ....
  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۰ مرداد ۹۵

زندگی ... هر روز صبح

اولی: باختی؟

دومی: چی رو؟

اولی: اینی که همه می بازن؟

دومی: نه، قرار نیست کسی ببازه یا کسی برنده بشه

اولی: یعنی چی؟

دومی: به دنیا نیومدیم که ببازیم یا ببریم

اولی: پس چی؟

دومی: به دنیا اومدیم که زندگی کنیم

اولی: زندگی؟... برام آشناست...ولی یادم نمیاد آخرین بار کجا دیدمش...

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۴ مرداد ۹۵