۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قهوه ای» ثبت شده است

کفش‌های قهوه‌ای پدر

بعضی چیزها هیچ وقت دست از سر آدم بر نمی‌دارند. از پدر به پسر از پسر به پدر، چیزهایی موروثی‌اند؛ مثل دوست داشتن کفش‌هایی که هنوز زوارشان درنرفته است.

از وقتی که دیگر پا برهنه نبوده‌ام، همیشه حسرت داشتن کفش‌های نو با من بوده است. کفشی نبوده که چند بار تعمیرش نکرده باشم، چند بار با چسب و نخ و سوزن و چند بار هم با دست کفاش. این آخری هم برای خود شاهکاری شد ماندگار. حالا همه فکر می‌کنند کفش نو خریده‌ام. من هم به روی خودم نمی‌آورم. حالا پدر که از بوی رنگ ته و توی ماجرا را فهمیده، کفش‌هایش را برای رنگ‌آمیزی به من سپرده است. همین یک ساعت پیش رفتم زیرزمین خانه، کار رنگ‌آمیزی کفش پدر را هم تمام کردم. این یکی سریع‌تر و بهتر از قبلی شد، به هرحال بسوزد پدر تجربه.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳ بهمن ۰۲

قهوه ترک

وقتی به خود آمدم، میان صفحه های باز و نیمه باز گوگل بودم. دنبال برند خاصی از قهوه بودم. دروغ که حناق نیست... بلد نبودم، نمی دانستم چطور و با چه اصولی قهوه درست می کنند، همیشه توی فیلم ها دیده ام از مهمان می پرسند چای یا قهوه، در اصل برای من چنین سوالی پیش نیامده است، نه پرسیده ام و نه پرسیده شده ام، اینجا فقط چای است و هیچ. باعث همه این کارها، یک بسته قهوه ای است که یک نفر از غرب دور از غرب قهوه خور برای ما سوغاتی آورده است. خوب همه انتظار دارند مهندس خانه نحوه طبخ این نوشیدنی فرنگماب را بداند و عمل کند، امان از دل غافل، امان از عقل عقیم.  من به روی خودم نیاوردم که مثل بقیه ندید بدید باشم، گفتم اجازه دهید فی الزمان مناسب برایتان قهوه درست میکنم و همگی باهم به ضیافتش می نشینیم. صد رحمت به اختراع دنیای مجازی، این چندمین باری ست که اینگونه به فریادم می رسد. دنبال  محتوایی با این جمله می گشتم، شیوه تهیه قهوه. طرز درست کردن قهوه برای چند نفر. قهوه بنوشیم. و هزاران جمله پرمقصود. اما انگار من عقب مانده ترین موجود این سرزمین باشم. چیزی نیافتم. یکهو گوگل با پیشنهاداتش وسوسه ام کرد. قهوه ترک درست کنیم. یک لحظه اشتیاق در درونم زبانه کشید. برای این موضوع کوچک ریز ریز بی منطق ترین خوشحالی را در خودم حس می کردم، فکر کردم چقدر خوب است، من هم ترکم و اکنون دنبال قهوه...قهوه ترک...حتی نمی دانم قهوه ی ترک است یا قهوه ترک...به هرحال اندر خم این سیل جهالت روانم...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۳۰ تیر ۹۶

زرد، نارنجی، قهوه ای

همه ی برگ های سبز روزی پاپیچ شاخه هایم بودند، با باد خفیفی می لرزیدند تمام، من همه دوست داشتنی هایم را به آغوش می کشیدم، برگ های سبز تنها روزنه امید من برای زنده ماندن، برای هم کلام شدن بودند، همنشینم بودند، امّا امروز شبیه قایقی بی پارو روی موجی از باد پائیزی بسوی سکوت زمین ،الوان زرد، نارنجی، قهوه ای را جان داده اند، آری، گویا همه ریخته اند، همه رو به سوی خوشبختیِ دوباره، مثل آدم های سکوت، پائیزی شده اند، دیگر همنشینی برای خلوت این کوچه های پیچ در پیچ نیست، گو موریانه ای باید مرا ریش ریش کند، تا صدای خش خش دردهایم به گوش برسد...


 Yildiz Tilbe - Kardelen


  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲ مهر ۹۳