من در ردیف کشدار بوسه های تو غرق بودم
وقتی تو برایم شعر می نوشتی
خودت برایم می خواندی
روی همان نیمکت
ما دورتر از مردمان این شهر تاریک و سرد
عشق را توی سوراخ سنبه های ریه هایمان جای می دادیم
و آنها با دهان هایی بسته
خیابان های شهر را پر می کردند
آنها آلوده ی هوای چرک و صدای گوش خراش خیابان ها بودند
و من
آلوده تو
تو می گویی چیزی یادت نیست
منم جز تو چیزی یادم نیست!