نه حوصله ی بحث دارم و نه توان جنگ و جدال ، این کنار تنها به حال خود نشسته ام . برای خودم برای درد انگشتانم منتظر تو مانده ام ، رهگذران طعنه می زنند به بودنم به خواستنم امّا من گوش هایی حریص صدای تو را دارم و تن زخم خورده ام با تاروپودی از جنس گیسوانت پوشیده است و روحم، سرگردان در خم کوچه های تنهایی ، خانه ای می خواهد با حوض آب با شمعدانی های دور حوض و نیمکتی برای آرامش و سکوت ابدی در کنار تو .