میـنا لای بـابونه ها ، شـاخه گــلی سرخ ، لای عکس های کهنه آلبوم ، همه دوستش داشتند، نگاهی به سمتش چپ می شد اگر ، به خاطرش غیریتی هم می شدیم ، حتی من حتی محمد و حتی اینکه ما هر دو رقیب هم بودیم خوب چه می شود کرد دختر همسایه بود نه دیوار چسبیده ای داشتیم و نه دری به روبرو باز می شد، چند خانه آنطرف تر بودند ، پــدرش مـرد رویایی آن زمان من بود کارش این بود که دل و روده ی ماشین های قرازه را می ریختند بیرون، می نشستند به درد بخورهایش را ســوا می کردند. و من همیشه پیش پدرش مثل سیریش می لولیدم ، آچار گرفتن را از او یاد گرفتم روغن کاری را هم ، حتی ماشین 18 چرخ را ظرف چند ساعت تکه تکه می کردیم بی هیچ معطلی ، سیاه و روغنی می شدیم ، او می ایستاد و فقط نگاه می کرد ، مادرش قبل ساعت 10 برایمان استکانی چای می آورد .خوش می گذشت .

میـنا دو سـال پیش ازدواج کـرد و قبل از آن دقیقاً 8 سال پیش به خـاطر دعــوای بچه گانه سر پنچری دوچرخه خانوم ،دیگر موقع رد شدن از کوچه روبرو نمی شدیم او چپ می زد و من راست.


+دلم تنگ بود برای بازی های کودکانه ، برای خانه ای که با لاستیک های دست دوم می ساختیم ، یادش بخیر.