می دانم گناه کرده ام  می دانم گند زده ام و خوب می دانم که باید تبعید شوم ، این خاک این مردمان روی از من دزدیده اند و من برای لحظه ای بینایی چشمانم را بر روی آنها متوقف می کنم ، گویی گَرد همین خاک را در چشمانم حبس کرده باشم ، حرکات صورتشان را نمی بینم امّا گوشهایم در جست و جوی یک حرف است و آن همان گناه من است ، حرفی که ما را از خود ربود حتی برای لحظه ای ، و ماه ها طول می کشد تا حرف ها دیگر نه دیده شوند و نه شنیده .

تبعید تلخ است امّا بهتر است ، تبعید خانه ای پر از سکوت دارد و می شود همانجا فقط برای خود بود و نه دیگری ، تبعید برای دیگران ترس دارد ،و برای من لحظه هایی برای بودن و فکر کردن

من یک تبعیدی خواهم شد .... ما خواهیم رفت ...