آن موقع بهنام از هر لحاظی با من برابر بود شبیه کفه ترازوی بقالی بودیم که هر تغییر ریزی در آن به چشم می خورد.با کفش های تایگر آن زمان از این سر مزرعه گندم نادرخان تا آن تهش را که نمی شد اصلاً دید کورس می گذاشتیم، یکی من بودم و دیگری دوستی از من و آن دیگری چشم های چوپانی که گام های تیز ما را تا جایی در بلندی تپه ای پوشیده از مه غلیظ می پایید. هر کسی تیز بود و نفس کم نمیاورد و دستی بر آغوش ذرات ریز مه بالای تپه می کشید برنده بود و مغلوب باید یک روز تمام گوسفند ها را به چراگاه می برد و نباید گِلِه ای در کار می بود.

در آن دوران مادرها ترسی از اسیدپاش ها و یاغیان نداشتند برای همین کوچه های روستا سرتاسر پاتوق پسر بچه ها و دختر بچه هایی بود که از صبح الطلوع تا ظلمات شب سرگرم بازی بودیم .ما پسرها یا فوتبال می زدیم یا  گیزلین پاچ. و دخترها هم گوشه ای جمع می شدند و گیس های همدیگر را می بافتند.

در لابه لای این سال ها چند باری به همت خودمان مسابقه ای شبیه مردان آهنین برگزار کردیم نه اسپانسری بود و نه هیچ، تنها دلخوشی ما این بود که زمین باز بزرگی برای این کار داریم و چند چیز ناقابل همچون کنده درختی و تایر عقب تراکتوری و همین بود بضاعت کل بچه ها. در پنج روز نام نویسی هر کسی آماده بود می آمد و نام خود را با تکه گچی روی دیواری که قسمت پائین زمین قرار داشت می نوشت آن زمان هم اکثراً دست خط های قابلی نداشتیم ... در این چند بار اتفاقت جالبی روی داد به قدری که تا این سن پیری همچون خورجینی پر محتوا با خود همراه دارم و هیچ فراموش نخواهم کرد...قضیه از آنجایی شروع شد که من گردن آویز طلای مادر را از داخل جعبه ی جهیزیه عروسی اش در وجه امانت برداشتم و با این فکر که من قهرمان می شوم چه بهتر است که مدال طلایی خوش نقش بر گردنم بیندازند و بعد از آن گردن بند را برمی گردانم جایی که بود طوری که آب از آب تکان نخورد.

اما از بد روزگار و حساب و کتاب های سرانگشتی من، بهنام که انگار فیل را نیز حریف بود مسابقه را برد و رنگ از رخ من پرید و هاج و واج گردن بند طلایی که دستی دستی تحویل بهی داده بودم را تماشا می کردم، حتی یک ثانیه نمی توانستم از گردن بند طلای مادر چشم بردارم، تنها دل گرمی من این بود که کسی به اصل بودن گردن بند پی نبرده است چون لااقل آن زمان صد صد و پنجاه تومان مایه بود.

دل نگرانی مرا خفه می کرد که جواب مادر را چه خواهم داد و از آن بدتر پدر. من بودم و بهی و گردن آویز طلایی که بیشتر از مقام اولی بهی می درخشید...