با این که این روزها ، بهتر بگویم این شب ها زودتر  به سوی رختخواب می روم خواب برایم آرامش و راحتی ذهنی که قبل ها احساس ناب کودکی را می داد را نمی دهد شاید به او هم بدهکار شده ام . از این اولین ثانیه ها که دراز می کشم تا خود خود صبحش هی با ذهنمان این ور و آن ور می جهیم .یک چیزی انگار یک فکری یک خواسته ای یک معطلی یک اتفاق نیمه تمام در وجودم رها مانده است تکلیفش با خودش معلوم نیست حتی ، روزی می خواهد پایان یابد روزی می خواهد از اوّل باز شروع کند بیشتر شب ها پایان می یابد وفردا صبح باز در پی مقصود گیج و منگ جلوی مانیتور گوز کرده و فقط چند وبگاه مورد علاقه را صد ها بار بازآوری کردن را می داند.

دیشب فکر می کردم اگر مثلاً به طور کاملاً شوخی و نه جدی ، پشت درهای بسته به پدرم بگویم دلم پیش کسی گیر کرده است پدر در جواب چه می گوید ، هر چه قدر بر این افکار خواهش و تمنا بود کردیم ، نشد یک حرف مثبت یک قدم رو به جلو در مورد پدرمان برداریم و مکرر جواب از قبل تابلو شده ی پدر با صدایی پر از احساس از روی حس پدری .... حتی زیر پتو هم اکو می داد.جواب پدر ؟ خیلی ساده است مثل خیلی از پدرهای کره خاکی در اولین قدم .... پدر گفت : "دلت غلط کرده است و تمام". یعنی فقط با یک جمله همه چیز را ببوس و بگذار کنار ، البته نبوس ، گناه دارد. مردسالاری نشان از این بزرگتر نمی خواهد یعنی حرف، حرف پدر است و دیگر هیچ.

نفر بعدی مادرم می باشد نظر مادر برایم مهم است اما حرف های او هم چنگی به دل نزد. مادر گفت :" پسرم می خوای چیکار کنی ؟ اول برادر بزرگ بعد تو " یعنی تا این حد به قوانین سلسله مراتبی ازدواج در خانواده اهمیت داده می شود.

بعد از این ناباوری و شکست نوبت به خواهرها می رسد و نه برادرها .

خواهرها که هر سه ازدواج کرده اند مشاوره دادنشان مرا به ادامه زندگانی ناامید نه ولی یک جوری کلاً باید بی خیال می شدم یعنی باید فرار می کردم از این ها و این جا .

خواهر اول گفت (بزرگ): "وای بگو پس اون روز .... یکمی زود نیس هنوز برات ؟درساتو تموم کردی ؟"

خواهر دومی گفت (وسطی):" مامان راس می گه اول داداش بزرگتر بعد کوچییکترااا ، بعدشم من خودم برات یک عروس جیران ردیف می کنم"

خواهر سومی گفت (کوچک):"چیزی نگفت و فقط خنده ی زیرپوستی بهمراه کمی خجالت و سرخی گونه ها و پائین آوردن سرو صورت"

برادرها نظرشان را نپرسیدم یعنی با این اوضاع و احوال نای انتقاد یک طرفه علیه خود را برنتافتم .... خواهرها با زبانشان مشاوره دادن، برادرها شاید به صورت فیزیکی ....

اکنون صبح شده است باز من می نویسم تا این چرندیات و هیجانات بی جا و مکان روزی یکهویی سرریز نشود . مهم نیست چگونه نوشته ام زیبا باشد یا نباشد فرقی ندارد هدف فقط نوشتن محض است من که نمی خواهم نویسنده شوم فقط می خواهم ثبت شود.