صدها کیلومتر دور شده ام شبیه خیلی ها احساس می کنم باید دلتنگ کسی باشم باید مثل سرباز وظیفه ها بشمارم ، بسوزم ،بسازم تا باز ببینمت.... همیشه اولین دل خوشی ام در زندگی این بوده است که تو را دارم بین همه این انسان های روزمزد تشنه ی پول و دنیا . شاید یک طرفه باشد این دلتنگی ام ، می دانم که این روزها برایت آشناست تو مثل من آشخور نیستی تو ...

فکرو خیالم تارو پودش همه از توست ، احساس ام رفته رفته پاهایم را سست می کند شاید التماس نکنم می دانی چرا ؟ وقتی کارم به التماس می کشد یاد آن لحظه هایی افتاده ام که دلت برایم نلرزید که شد آب سردی بر سر احساسات من که هی گوش زد می کند که دفن کن این احساسات را که یادم باشد در این دنیا دلی برایم نلرزید .

احساس را مجازات می کنم تا اشتباهی برای کسی نلرزد 

نه برای خودم و نه برای کسی ...