این بار بی کینه باید نوشت باید خواند باید روشنایی داد باید پر پرواز داد حتی اگر آسمانمان آبی آبی نباشد بگذار برود بگذار پروازکند آرزوهایش را لمس کند .

 از بندها رهایش کنید از این چاردیواری روزنه ای رو به زیبایی ها برایش قاب کنید او را احساس کنید او را ببوسید و نوازش کنید ، آغوش گرمتان را از او پر کنید . او احتیاج دارد او کودکی فقیرِ احساسات تو را دارد او قطره آبی معلق در هواست خیس کن صورتت را ای آشنا روحت را به او بسپار ، چشمانت را به او بسپار مطمئن باش در آن دور دورها تو را می بیند .

 خبر ندارم چقدر دلتنگ اش شده ای خبر ندارم گرمی آغوشش را فراموش کرده ای یا نه ...برای لحظه ها بیا و ببوسش بیا و نوازشش کن بیا و خطوط ریز پیشانیش را دوباره مرور کن ، بیا او احتیاج دارد او احتیاج دارد...