وقتی با هم حرف میزنیم
خودم را بی دست و پا می بینم
که دیگر نای راه رفتن هم از من سلب می شود
وقتی با او حرف میزنم،
انگار مغزم سوت می کشد،
قلبم تیر می کشد،
زبانم خشک می شود،
وقتی برای او حرف میزنم، جمله هایم، همه سر و ته شده و کوتاه است،
وقتی با او معاشقه می کنیم، خودم را، جزو انسان های برگزیده این کره، خاکی می دانم
وقتی اینقدر از نزدیک به چشمان او خیره می شوم
خودم را خوشبخت می بینم