همین امروز صبح بود دورووَرِ ساعت 3 بعد از ظهر تازه حساب کار دستم رسید که این درد بی درمان این انتظار پای وصال کمی غیر عادی جلوه می کند ، نه ؟ دلایل را باید بررسی می کردم یعنی موشکافی تمام تا پیدا می کردم آن چیزی را که چوب لای چرخ ما می گذارد ، گفتم "چیز" چون نمی دانم جاندار است یا بی جان دچار تعلیل لغت شدم .کمی که بیشتر به این مخیله آکبند فشار می آورم چند نکته ای از داخل این همه سیم پیچی و پوچ و مهره و گریس و ووو به دست می آید و آن این که باید ایرادی بزرگتر از خال هرمی روی پای راستم باشد که محکوم به چنین مجازاتی شده ام . مشکلی که در من است و او در من می بیند و مرا از او یا همان خودش دور می کند. یا نه اگر مشکل دو طرفست ، به قول پدرم " پسرم مشکل همیشه هست پس می توان حلش کرد چون بوده چنین بوده " و یا اگر مشکل در طرف باشد که خدا نکند زبانت را گاز بگیر من که چیزی ندیده ام همان دو مورد اول بررسی شود لطفاَ.

به درصد باهوشی خودم که قبل ها سخن به میان آورده بودم شک می کنم شاید کمی گریس کاری می خواهد باز که این چنین اصطحکاک ایجاده کرده است. پیچیده اش کرده ام مسایل را " ببین داداش کسی اگه مشکلی در تو ببینه به روت نمی گه که ذوب بشی ، منم بودم نمی گفتم ، منتظر می موندم تا خودش یه جورایی بفهمه برا چی هی گیر الکی می دی، نمی خواد دیگه ، زور که نیست تو که خودت به حقوق بشر و کونوانسیون چی چی احاطه ی کامل داری باید قبول کنیم که هیش کی کامل نیست حتی باور کنین خود من ، اغراق نمی کنم باور کنین تو رو خدا ، ناراحت میشمااا. بعد اینم می رم جراح پلاستیکی چیزی این خال ابا و اجدادی رو منقرض می کنم ،  نترس باهاتم ، با آپشن های جدید منتظرم باش ، دوستدار شما پیچ"