سر خورده ام از کوک زندگی
از ملال
این تسلسل بی مکان
شوخ و شنگ
تلخ و تار
در این سطح آزردگی
زندگی بازی ست
همین سرسره بازی
شبی در خواب
شبی بی خواب
سیر یا بی نان
دیر یا در دم
بی خود از خود
سُر می خوری تا انتها
باز سال از نو سالی از نو.
این دم اکنون بارها چرخیده است
از گلویم خارها برچیده است
تا به کی بنشینم و زاری کنم
بی زمان صبر را معنی کنم
یار اگر یار من است باز آید
همچون آن سال که با هم بودیم
باز سال از نو سالی از تو
جان از تو جانی از من
چرخش این گردی زود گذر
دوری و دلتنگی مستمر
می گذارد بار سنگین بر دلم
باز درد از نو دردی از تو
خار از نو خاری از نو...