وقت هایست که از راه مغزم
در قالب سنگی بی ریخت
زاییده می شوم
نتیجه ای برای مقاربت با خود
و پس از فراغ
همچون قلوه سنگی از بالای کوهی
می افتم
افتادنم شبیه همه افتادن هاست
از همان هایی که می روند و در قعر دره ای هیچ می شوند
شاید صدایی از من باقی بماند
این سقوط نشانه ظهوری دوباره است
در قالب آدمکی گلی
ما آدم ها
آدمک های گلی بدقواره ایم
که لباس این دنیا به تنمان زار می زند.