آه اگر بار دگر طعمه چشمت باشم
میدهم با دل و جان
جان و دل و روحم را
که به غیرت صنمی نیست در این شهر خراب

آن دگر بار
در آن فصل شکار
با تو فصلی دگر است زیر درختان انار
موسم رقص تو در بارش برف
جان گرفته است در این کهنه لحاف
که گرفته است مرا تنگ در آغوش عفاف
کاش بودی و لحافی هم رنگ بهار
می کشیدی روی چشمان و دهان
تا که من پیوسته در خواب و نهان
دست و کت بسته شبیه آهوان
میشدم صید تو و آن دشنه ات.

آه حیف بیشه هامان دور است
ریشه هامان چفت نیست
شهر دور
خانه دور
کی شود همسایگی
هم خانگی...