فیلوزوف
خانه
اینستاگرام
Bookshelf
تبریز...
تو زندگیم این دومین باره که از همه چی متنفر میشم. اگه تبریز بودم، میزدم بیرون. میرفتم کل شب رو قدم می زدم، با خودم حرف می زدم. می خوندم. می خندیدم...
۰ نظر
اسماعیل غنی زاده
پنجشنبه ۲۳ فروردين ۹۷
۰۲:۲۵
نظرات (۰)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در
بیان
ثبت نام
کرده اید می توانید ابتدا
وارد شوید
.
نام *
پست الکترونيک
سایت یا وبلاگ
پیام *
کد امنیتی *
ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته میشوند
نظر بصورت خصوصی ارسال شود
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک میباشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد
اخطار!
دنبال کنندگان
+۱۰۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
داستان کوتاه
(۸۸)
خود درگیری
(۴۲۵)
جامعه درگیری
(۱۷۱)
دیالکتیک هایمان
(۲۳)
شبه شعر
(۱۲۵)
داستان مینا
(۱۹)
رادیو بلاگیها
(۵)
سینماتوگراف
(۵)
دفترچه یادداشت
(۷)
دفترچه سیمی
(۲)
یادداشت روزانه
(۱۵)
تئاترولوژی
(۳)
فوتوتکست
(۱۰)
نوشته های چند روز پیش
تبدیل شدن
اسم خانهام را نیافتهام
بداههنویسی شماره پنج
بداههنویسی شماره چهار
سِزن آکسو نمیخواند
بداههنویسی شماره سه
الله البرف
کفشهای قهوهای پدر
بداههنویسی شماره دو
کفشهای قهوهای پسر
یکـــ آن
ما را اینگونه چیده اند
حضورم باش
کیوسک مرده
با دستور بیدار می شویم
زودتر از افتادن برگ های زرد سرم
من
لالایی برای خدا
اکوسیستم آدم ها
تردید
اسم ها