جوانی مان مَثَل پیاز داغی ست که خیلی وقت ها مادر برای کارگران مزرعه روی اجاق گاز آردل اش تفت می دهد و این کار را همیشه برای نهار و زودتر از هر چیزی تمام می کند پیازهای ریزریز شده که هر چه گرمای شعله بیشتر به جانشان رسوخ می کند بیشتر سیاه تر و تاریک تر می شوند و آنهایی که کنارِهای تــــابه با شــــلوارک و پیراهن گُلدار هاواییایی دراز کشیده اند فقط کـــمی بـــرنزه می شوند و عین خیالشان نیست که ...

عمر ما هم این چنین است هر چه بیشتر می دوی هر چه بیشتر دنبال تـــجربه کـــردن وقـــت می گذاری باید کـــــمی از جــسم و جــانت مایه بگذاری و گر نه ته پیازم نیستی !

که می خواهی کاری بکنی این بار تعلقات آشغال دنیا از هر کاری برایت واجب تر می شود تا حـــــدی که هیچ مستحبی در آن نیست.

و همینطور این زنــــــدگی یک چـــــرخ کــــم دارد و همینطور ایــــن زنـــدگی می لـــنگد.