کارانفیل‌ها زمستان صبرشان تاق می‌شود، سربرمی‌آورند و شکوفه می‌دهند.

مینا

یار دیرین من

از تو بی‌خبر بی‌خبرهم نیستم. دیدم. همچنان زیبایی خیره کننده‌ات دل‌ها می‌رباید. هر چند دیگر حس تعلقی به تو ندارم. اما باز تو را از خودم می‌دانم. سال‌های سال در آن شهر کنار هم بزرگ شدیم. نان و نمک خوردیم. باور دارم که تو دختر باهوش و خوش شانسی هستی. ابداً اگر بخواهم ذره‌ای تلاش و سماجت خستگی‌ناپذیرت را انکار کنم. تو دوست داشتی هنرپیشه شوی. از همان موقع داخل عاشقانه‌هایمان به وضوح آکتورمابی تو رخ می‌نمود. تو لایق این کسوتی. اینکه زیبایی بی‌حد و حصرت چقدر در موفقیتت سهم داشته است برای من مشخص است. من می‌دانم که تو ذات درست و پرورش یافته‌ای داری، مینا.