از همون اول افتاده بود به پرت پرت، آقای مسن بغل دستی از همون اول گفته بود این اتول یه چیزیش هست، به هر حال صاحب تجربه بود، موهاشو تو همین راه ها سفید کرده بود، ولی کچلی وسط سرش رو نمی دونم دلیلش چی بود، شوفر هجده چرخ بود، تو بزرگراه آزادگان به کل گیرپاژ کرده و ماک بی زبونو وسط راه ول کرده و سوار اتوبوس شده و میره از اردبیل جعفر گیربکسو بیاره، میگه فقط اونه که زبون ماک رو میدونه، تو ایران لنگه نداره، نه ماک من و نه جعفر گیربکس.

من روزه بودم، به جز من همه یه چیزایی می لمبوندن، فکر می کردم من گیج شدم، نکنه هوای گرم و دودی تهران منگم کرده باشه، تازه از خواب بیدار شده بودم، تا صحنه چیپس خوردن زن و شوهر صندلی بغل رو دیدم بیشتر از دفعه قبل گیج شدم، گوشی رو برداشتم و تاریخ امروز رو سرچ کردم، دهم شهر الرمضان بود...