۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق و مشق» ثبت شده است

متنفرم از این اوقات تلخ

کاش به جای بوی باربیکیو، بوی ادکلن دختری مدهوشم می کرد، کاش چشمانم دنبال لباس زیبای " او " خیره می ماند، کاش زود از راه می رسید و بی معطلی بی اینکه لب خم کند می گفت دوستت دارم، کاش برای دختری خیالی یک شاخه گل سرخ می خریدم، با " او " به دور هایی که نه من اسمش را می دانم و نه " او " قدم می گذاشتیم.

کاش کسی مرا عاشق خود می کرد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۳

من الظلمات بالنور

ناامیدی را هیچ به خودمان نسبت نمی دهم .عشق اگر برای یک ماه و یک سال بود دیگر بعد از این چند سال حرفی برای یادداشت نداشتم . عشق اگر برای من و تو نبود، دیگر بعد از این سطرها باید فاتحه زندگی را می خواندم.عشق مثل جنین منجمدی ست محبوس درتاریکی، منتظر و چشم به یاری دستانی گرمابخش و در حـسرت آب شدن تـمام بغض هایی که به گاه تنهایی بر دیدگانش نقش بسته است. عشق را وا بگذاری به حال خودش شبیه بارانی بر لایه لایه خاک زیر پایش آب خواهد شد و با نمایشی از بوته های گل سرخ از دل خاک سر بیرون خواهد آورد ، غنیمت ندانی شبیه پرنده ای تیزپا بی هیچ پر کندنی به اوج خواهد پیوست و با بازگشتی به سوی او (خدا) زیر سنگِ قبری ،محبوس در تاریکی.

امّا اینبار همان خدایی که دانه های عشق و دوستی را درما کاشته است با آغوشی بازتمام بنده گانش را میزبانی می کند.




+بنده ی بدی بودم.کلاً

+عشق شبیه جنین منجمدی ست که با دیدنت آب شد و هُری ریخت .

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۳

ساعت4:36 دقیقه

منتظر تماس مشترکی دور از دسترس مانده ام و تمام این 24 ساعت ها را دست روی دست گذاشته و فقط به اصطکاک این دو ، بر خود می نازیدم. رمان ها را یکی تمام نشده دیگری را شروع می کردم و فقط با کتاب خواندن از این زندگی رها می شدم ،کاراکترهای خوب و بد داستان ها همه اطرافم زنده بودند یکی قهوه می نوشید دیگری با معشوقه اش قاه قاه می خندید و عباس برای مرگ کریشن باوئر متهم می شد،و من دستم جایی بند نیست نه اسمی در داستان دارم و نه قاتل پیش خدمت هتلی می شوم، تنها ،پیاده راه می روم تا ناغافل راننده مستی مغزم را روی آسفالت سیاه خیابان امام پخش و پلا کند،تا برای خاک کردن چیزی جز چند برگ دست خط از من باقی نماند.

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۱ اسفند ۹۲