۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یلدا» ثبت شده است

مثلا یلدا بود

مثلا امشب یلدا بود، طولانی ترین شب سال. با پدر تنها بودیم، پدر دنبال قاتل سفیر روسیه در استانبول بود، من تکالیف کلاس زبانم را می نوشتم، گاهی عکس های یلدایی بچه ها را لایک می کردم و گاهی به صدای حلب حلب گفتن قاتل گوش میدادم، امشب مثلا یلدا بود. امشب حتی تنهاتر از هر شب دیگری بودم، مثلا شب یلدا بود، مثلا خانواده ها دور هم جمع بودند، اما خانه ما خلوت بود، همیشه اینگونه بوده است. شب یلدا بود، من در سایت سنجش دنبال دکتری  بودم، در اتاقم تنها کز کرده بودم، به صدای کمانچه گوش میدادم، همه چی آرام بود، آرام آرام حس می کردم این ویژه بودن و طولانی بودن این شب یلدا را... به سرم می زد بروم و هندوانه بخرم، بسرم می زد منم دستی بجنبانم و سفره ای چیزی پهن کنم و مثلا دور هم باشیم، اما کسی نبود، پدر از قاتل آندری کارلوف بازجویی می کرد، من مشق شب می نوشتم، بی خود و بی جهت وقت را می کشتیم، و اصلا کسی از ما بازجویی نمی کرد، مثلا شب یلدا بود.

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱ دی ۹۵

بیشتر از هر روز

امشب فرق دارد

خوب، این را همه می دانند

امشب شصت ثانیه، نه نه، یک دقیقه، بیشتر از هر روز می توانم به تو فکر کنم 

طره های طلایت را یک دقیقه بیشتر دور دستم بپیچم

یه دقیقه بیشتر به حرفایت گوش بدهم

و یه دقیقه بیشتر با یاد تو باشم.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 


  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱ دی ۹۵

یلدا سماواتی قلعه بان

آهان یادم افتاد، اسمش یلدا بود، یلدا سماواتی قلعه بان، سیه چرده بود و همیشه چادر ملی سر می کرد، آرایش اصلا، چون هوا خیلی گرم بود نمی شد هزار جور کرم و پودر و مرطوب کننده را مالید و چیزی نشد، خودش میگفت که دوست ندارد کسی او را با آرایش در خیابان ببینند، بخصوص همسایه ها و هم محلی ها، قیافه خیلی جذاب و تو دل بروی نداشت، حرف داشت برای گفتن، یه ریز حرف میزد و ثانیه ای بند نمی شد، اما صدایش خوب بود، صدایی بود که هنوز هم خاطرم مانده است، هر وقت استاد اسمش را می گفت من صدای سماواتی قلعه بان یادم می افتاد، شاید یلدا سماواتی برای من فقط یک صدا بود، عاشق تئاتر بود ولی از قیافه و رنگ پوست خود شاکی بود، هر وقت سر کلاس بحثی، مشاجره ای سر می گرفت قلعه بان ناطق تمام عیار مجلس بود، پسرهای کلاس از لام تا کام کلام قلعه بان را حفظ می کردند و بعد کلاس دهن به دهن پخش میکردند، یلدا خودش از این کار دل خوشی نداشت چون تا چند ساعت بعد از منبر، خواهرهای حراست جول و پلاس قلعه بان را جمع می کردند و برای تعهد کتبی او را تا دفتر حراست می کشاندند، معلوم نبود شلوغ است یا با حجب و حیا، یکبار عمدا یک خوابانده ی ملس تقدیم یکی از پسرها کرده بود، دلیلش ساده بود، پسر عاشق یلدا بود و یلدا گربه را دم حجله ذبح کرد تا پا فراتر از این نگذاشته باشد، آن آقای پسر هم دیگر خبری ازش نشد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۳ شهریور ۹۴