مثلا امشب یلدا بود، طولانی ترین شب سال. با پدر تنها بودیم، پدر دنبال قاتل سفیر روسیه در استانبول بود، من تکالیف کلاس زبانم را می نوشتم، گاهی عکس های یلدایی بچه ها را لایک می کردم و گاهی به صدای حلب حلب گفتن قاتل گوش میدادم، امشب مثلا یلدا بود. امشب حتی تنهاتر از هر شب دیگری بودم، مثلا شب یلدا بود، مثلا خانواده ها دور هم جمع بودند، اما خانه ما خلوت بود، همیشه اینگونه بوده است. شب یلدا بود، من در سایت سنجش دنبال دکتری  بودم، در اتاقم تنها کز کرده بودم، به صدای کمانچه گوش میدادم، همه چی آرام بود، آرام آرام حس می کردم این ویژه بودن و طولانی بودن این شب یلدا را... به سرم می زد بروم و هندوانه بخرم، بسرم می زد منم دستی بجنبانم و سفره ای چیزی پهن کنم و مثلا دور هم باشیم، اما کسی نبود، پدر از قاتل آندری کارلوف بازجویی می کرد، من مشق شب می نوشتم، بی خود و بی جهت وقت را می کشتیم، و اصلا کسی از ما بازجویی نمی کرد، مثلا شب یلدا بود.