حضورم باش

عین این صداهایی که مسلسل وار توی گوشمان می پیچند، نشخوارهای فکری توی مغزم پیوسته در زایشند، آخر به کدام سنگر از باور ایمان بیاورم. من آنم که در سکوت هجاهای ریشه دار و گلدوزی شده پناه گرفته ام. کاش دشنه هایی مغزم را هدف بگیرند، کمی هوای تازه می خواهم، کمی حضور...
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷

کو گوش شنوا...

بد است تا مرز جان کندن رفته باشی و برگشتنت دلی را خوش نکند، خوب نیست در جبهه ای بجنگی که هیچ پشتیبانی ندارد، جز خودت، جز خودم. راستش را بخواهی دلم پلانکتون شده برای حرف زدن، برای گفتن و خندیدن از ته دل، اما این سکوت بی همه چیز، که انگار لای تمام درزهای صوتی را پنبه گرفته است دست از گریبانم نمی کشد. دو ماه سکوت کردم و کاری جز کتاب خواندن دنیا را برایم زیباتر نمی کرد. البته که شنیدنت، با طرز که هر روز از پشت سیم های مخابرات فرا می خواندمت، لذتش در زبان من نمی گنجد. آخ اگر روزی بود که در دسترس نبودی، آخ از وقتی که خط تلفنت ترافیک سنگین تهران را داشت، و من در آن سوی لبانم را روی هم می فشردم، چشمانم را می بستم تا توجیه باشم از این نشنیدنت، از این که صدایت کرده باشم و تو نیایی، نه نشنیده باشی و نیایی. اوه که چقدر زیاد می شود نوشت، اما مگر حوصله خواندنش هست. نیست به ولاه نیست. من نیازی به خواندن ندارم، نیاز من شنیدن است و شنیده شدن. نیاز من به انرژی اولین سلامی ست که از درزهای ریز گوشی تلفن سر می خورند و به من می رسند. حالم خوش نیست. خیلی وقت ها، احساس پوچی و بیهودگی می کنم. به طرز شدیدی. حتی برای تمام کردن این پروسه ناموفق هم فکر می کنم. به این که اگر دنیا یا این زندگانی لعنتی-که آخر نفرینش به هلاکتم می رساند- من را نداشت چه می شد. هیچ. هیچ چیز عوض نمی شد. هیچ چیز. همین روال ادامه پیدا می کرد، که آدم هایش غرق و بی خیال اند...

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱ آبان ۹۷

کیوسک مرده

اینجا دنیا چقدر خلوت است
یک کیوسک و یک من
هر دو ایستاده به گور می رویم
هر دو با حرف هایی دفن شده در سیم ها و سینه هامان
الو...
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ مهر ۹۷

با دستور بیدار می شویم

با دستور می خوابیم
که اگر بگویی بمیر
بیدار نشده میمیرم
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ مهر ۹۷

زودتر از افتادن برگ های زرد سرم

لای سیم های مخابرات
بازداشت شدم
باید چند هفته ای
جانم،
شکنجه گر این فصل را تحمل کنیم
امیدوارم صدای من رسیده باشد
که چقدر دوستت دارم
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ مهر ۹۷

من

من
کاج کج کنج و کنارم
من
ذهن مریض و بی مکانم
من
آتشکده و برزخ جانم
من
پیکر یک نه هزار رنج و عذابم
من در اوج درخشش
خودم کارگر بار جهانم
  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۶ مرداد ۹۷

شارژمی

کاش ما خزنده های روی پارکت، موکت و آسفالت خیابان ها هم با سیمی به طول یک متر شارژ میشدیم. آن وقت می توانستم بگویم که دنیا در مقابل نیروی من حرفی برای گفتن ندارد...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۹ تیر ۹۷

مصاحبه با بلاگر شماره 8

عدد هشت، شماره پیرهنی که تو اون مسابقه تنم بود. بهم میگفتن گتوزو (Gennaro Gattuso)...





پ ن: مصاحبه من با رادیوبلاگیها رو از اینجا گوش کنید.

از دوستان عزیز رادیو به خاطر این مصاحبه خوب تشکر می کنم. 

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۱ تیر ۹۷

بوس اسنپی

سرمو خم کردم طرف شونه ت و گفتم: میدونی چه حسی دارم. گفتی: چه حسی؟ گفتم اینطور که چشمان تو رو نگاه می کنم و سیر نمیشم، می خوام همین الان دنیا به پایان برسه ولی زود به خود میگم حیفه آینده مون رو از این چشم های زیبا نگاه نکنم... دستمو فشار میدی، تبسم می کنی...

هر وقت عکس هات رو می بینم دلم می خواد اسنپ بگیرم بیام بوس بارونت کنم و برگردم... 

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۰ تیر ۹۷

زندگی

تا حالا اینقدر معنی مرگ و زندگی، درد و خوشحال شدن واقعی رو نفهمیده بودم. امروز مفید بودم و تونستم زندگی یک نفر رو نجات بدم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۳۱ خرداد ۹۷