من خالی ام

مردی خالی ام

در اتاقی خالی 

یخ زده ام و به رنگ انزوا کشیده ام 

حتی دورتر از جوراب های رنگی ام

که اتاق را می چرخند

و من لای کتابی 

در دشتی از گونه های کج و معوج حروف لاتین

عین گاو می چرم

بدنبال علفی تازه

که هیچ احدالناسی، نفر شتری، بهله کفتری روی آن نریده باشد

یا پستانداری آن را لیس نزده باشد

اما امان امان 

که نتوانم باور

باکرگی علف های هرز 

و جفتک گرگ ورپریده

من لای همان کتاب

در دشتی از گونه های کج و معوج و خاردار حروف لاتین

عین گوسفند می چرم

دنبال گرگی تازه

که هیچ پستانداری آن را لیس نزده باشد

اما امان امان...

باید کتابم را

ورق زنم

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹

من او را سی سال زیسته ام

زمان، سازی دروغین 

تشعشعی پر ترس

و سکوتی سیاه است

تو نترس

از گره شیشه ای اشک هایم

که شکستنی ست

ای آینه من، دوستم

پرده بشکن

فاش کن 

قاتل سوی نگاهم،

منکر چشمانم را

بگو

به من بگو

طوری بگو که باور کنم

آرام و شمرده

دیکته کن 

من او را سی سال زیسته ام

نترس و به ساز زمان برقص

بلرزان دلم را

و متلاشی ام کن

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹

رویاهامو ول نمیکنم

بالاخره رسید اون روزی که منم یه بزرگسال لعنتی شدم. من دیگه غر نمیزنم و به خودم قبولوندم که زندگی اینه و باید باهاش ساخت. راستش به رویاهام فکر میکنم، به تک تک کارهایی که می خوام انجام بدم، ولی همه اینا فدای یه دل خوشی و لبخنده، فدای یه لحظه برگشتن و نگاه کردن، آدم وقتی بزرگسال میشه اینو میفهمه، نمی دونم بالاخره سی ساله شدم، نمی دونم تا چه حد عقل و شعورم رشد کرده ولی یه افسوس عجیبی از گذشتن تک به تک لحظات زندگی دارم. این حرفی که میگن آدم هر چقدر بزرگتر و بزرگتر میشه هر چقدر میخونه هر چقدر به واقعیت های زندگی فکر میکنه می فهمه که هیچی نمیفهمه... منم نمی فهمم ولی ... هنوزم رویاهامو ول نکردم، چیزی که از بچگی مونده برام این قاطعیت و اصرارمه، دست نمیکشم از چیزایی که می دونم و مطمئنم از جنس زندگیه. بالاخره منم پیر میشم، من از کار میافتم ولی باید به رویاهام برسم. داشتن رویا کلا چیز خوبیه، حتی اگه هزارسالم عمر کنی و بهش نرسی باز چیز خوبیه، لااقل یه چیزی هست که آدم دنبالش بره، رویای اصیل چیزیه که آدم خودش به ماهیتش پی می بره، چیزی نیست که رفیقت، دوست یا خونوادت اونو تو مغزت بکارن. حرف هایی که اونا میگن خیلی زود از سرمون می پره ما حتی اگه رویای غلطی هم داشته باشیم، کافیه رویای خودمون باشه، میرسیم بهش، زندگی جنگه رسیدن به رویاهاست، جنگ اینکه چطوری این مسیرو مدیریت کنیم تا برسیم به اون نقطه، اونجا یه جاودانگی خفنی منتظرمونه، نمی دونم نمی خوام مطلق حرف بزنم اینا چیزایین که من دلمو باهاش خوش میکنم، شاید این رویاها و هدف هایی که من تو مغزم پرورش دادم یه ایده بنجل و نازل باشه که هیچ خریداری نداره، ولی من دوست دارم رویاهام همیشه تازه و سرحال باشن. اینا چیزایین که اسماعیل کم رو و خجالتی از بچگی بهشون فکر کرده و همه تصاویر پازل رو کنار هم چیده. من هنوزم می خوام بسازم، خلق کنم و این قویترین نیرویه که منو سرخوش میکنه...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۱ شهریور ۹۹

اوج ابدی

گفتی آخر هفته ها برای هم بنویسیم. گفتیم به چشم. همون چند روز پیش خیلی چیزا نوشتم ک قرار بود امروز استوری کنم. اما حال و هوای امروز فرق داشت. یه نیمه چالش باعث شد با دو تا مشاور صحبت کنم و خیلی چیزا مرور بشه. حرف حساب امروزم اینه ک مراقبت از رابطه حتی از خود رابطه عزیزتره واسم laugh به این فک میکنم اگه ما آدما خودمون ب داد خودمون نرسیم، کی قراره زندگیامونو مراقبت کنه؟.... والا که هیچکی. بنابراین ما پیمانی دوباره بستیم با خودمون ک حواسمون جمع باشه ب هدفایی ک گذاشتیم. چیزی نمونده تا پائیز.  heart

با نوشتن بود که تو را شناختم. موتیف سراسر زندگی ما نوشتن بود. همیشه برای هم می نویسیم، از دور یا نزدیک از تلخ یا شیرین. به اندازه دو سال تقریبی از نوشتن دور شده ام. اکنون که با پیشنهاد من قرار بر نوشتن شده است حال عجیبی دارم، زندگیم سرتاسر در حال تحول است، چیزی که همیشه داوطلب انجام دادنش بودم. از جنبه های مختلف حامل چالش هایی درونی و بیرونیم، که آن سویش ناپیداست، دروغ چرا! هر کس دیگری باشد، هر کسی که من روزانه با آنها مراوده دارم، همه این تغییر و تحول را پس می زنند، اما من دوست دارم، شاید به نظر سبکی رنج آور است و خیلی کسل کننده اما صادقانه ترین طنابی که می توانم دنباله اش را بگیرم این است که به راهی که با نوشتن همین وبلاگ شروع شده است ادامه دهم. خودم را بشناسم. با خود دیالوگ داشته باشم. و هیچ از خودم دور نشوم. این طرز نزدیک شدن به رنج هستی نمود واقعی اش را در رابطه مان یافته ام. قبل تر ها می نوشتم و زندگی ذهنی خودم را روی برگ برگ این وبلاگ پیش می بردم تا آن لحظه ای که زمستان بود و تو در چوبی کلاس داستان نویسی را باز کردی. تا همان جا بود، شاید بیش از حد معمول پیش رفته ام در روزهایی که سکوت می کردم و دل و دماغی برای چنگ انداختن به دیوارهای صلب واقعیت نداشتم. من فرزند دو ساله واقعیتم. شبیه همان فیلم تو را به دو سالگی ام، به دوچرخه آلبالویی رنگم، به چکمه های پلاستیکی ام، به هواپیماهای چوبیم گره می زنم برای همیشه، من تو را تا اوج تا ابد دوست خواهم داشت. پائیز رویایی ما.... heart

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۴ شهریور ۹۹

نامه ای مهم برای یک روز مهم از سی سال زندگی

شبیه تمام شخصیت های داستان های شیرین و خواندنی امروز در این تاریخ مهم در این برهه بی بازگشت هستی دیگر به خانه بازگشتم. حال و هوای امروز صبح نوید این دل خوشی و سبک بالی را می داد من اینبار شبیه سانتیاگوی همینگوی از دریا به خانه بازگشتم. از یک سفر از یک ماجرای مهیج آمدم. من خود خواسته پای در این قایق خیال و واقعیت گذاشتم و سال ها خودم را به تلاطم های گاه و بی گاه این پدیده که هیچ از آن نمی دانستم سپردم، تا بگذرد، تا تلاطم ها همچون آغوش مادر تربیتم کنند، برای شکست ناپذیر شدن، برای اتصال به روح بی کران هستی، برای بی کران شدن، برای بی باک شدن همچون دریا.

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۷ تیر ۹۹

گوشه آرام

صفای گوشه آرام آشیان چون هست ، نگه دار و به آرایش قفس مفروش

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۱ تیر ۹۹

سلام

سلام به همه خاطره ها و لحظه های داغون گذشته که همگی کم رنگ شدن و بعد از بین رفتن. سلام به همه روزها و ساعت های سخت مبارزه و خستگی، سلام به شب های بی صبح و راه های بی مقصد، سلام به همه عکس های سیاه و سفید اینیستاگرامم، سلام به پست های چند سال پیش، پست های تلخ و تاریک، سلام به همشون. ممنونم از حضورشون تو زندگی من همونطور که ممنونم از روح زیبای زندگیم که باعث تغییر شد. باعت اومدن نفس تازه شد. ممنون از همه ی دنیا، از همه موجوداتش، از همه اشیا، حالم خوب شد یهو، و دلیلش جاری شدن روح انسانیه،... 

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۹ خرداد ۹۹

ساختن

هر چقدر کوچیک و به چشم نیومدنی باشه باز برای من یه دنیا بزرگ و ارزشمنده. اتاقمو میگم، که بعد تقریبا بیست روز سروسامون پیدا کرد و کلی خوشگل و تو دل برو شد. بنظرم این اولین باره که در این حد تونستم واقعا چیزی رو که تو ذهنم داشتمو عملی کنم، میشه گفت خوشحالم، بنظرم یکی از نشونه های تغییر بزرگی که تو این سال تصمیم گرفتم انجام بدم این بود که خیلی از مرزهای روانی که باعث می شد تو خیلی از کارها انرژی نداشته باشم و کند جلو برم و خود واقعی نباشم رو از سر راه برداشتم و امیدوارم هر روز به هدفم نزدیک تر بشم. 

فردا یعنی 21 اردیبهشت روز جهانی اتاق تمیزه، چی بهتر از این که تو همچین روزی صاحب یه اتاق تر تمیز و مرتب شده باشی که هم رنگ دیوارش مورد علاقه توعه و هم چیدمانش. درسته شاید من بیشتر از دو سال اینجا تو این اتاق نباشم ولی تصمیم گرفتم هر وقت از اینجا رفتم درش رو قفل کنم و وقت هایی که میام تو این خونه بتونم برم تو خلوتم. لحظه شماری می کنم برای روزی که عسل جان بیاد پیشم و من اتاقم رو بهش نشون بدم. نظرش برام مهمه، چون واقعا سلیقه ش و زیبایی شناسیش معرکه س، الکی نیست که هنرمنده. جدا از اینها خب دوست دارم دلبرم اینجا پیشم باشه...

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۹

اینجا خوبه! همیشه

وقتی به ده سال گذشته زندگیم فکر میکنم، واقعا می تونم یه درام پرمعنا براش متصور بشم. از چه روزهایی رسیدم به اینجا، از چه کوه های خود ساخته ای رد شدم، حالا می فهمم چقدر به خودم ظلم کردم وقتی حتی با خودم رک و روراست نبودم، به خودم دروغ می گفتم، الکی منتظر خیلی چیزا می موندم. یه فضای افسرده طور لعنتی کل زندگیم رو بد کرده بود. حتی شاید تو فاز خودش احساس لذت نابی بهم دست می داد. ولی حالا می فهمم چقدر بد بودم با خودم، چقدر سخت می گذروندم. خیلی فاصله افتاده بین منی که شروع کردم به وبلاگ نوشتن با منی که الان دارم می نویسم. اون موقع فکر کنم بخاطر تنهایی بود. تنهایی بود که وادارم می کرد به نوشتن. انقدر حرف تو دلم جمع می کردم جایی یا کسی جز اینجا نبود که باهاش ردوبدل کنم، می اومدم اینجا. اینجا خوب بود. همیشه یعنی. خوبه. می خوام که باشه. الان می فهمم وقتی مرور می کنم نوشته ها رو، وقتی تصاویر از جلو چشمم عبور می کنن، می فهمم چقدر بزرگ شدم. از کجا به اینجا رسیدم. این خوشحالم میکنه. دیگه احساس یه فرد شکست خورده رو ندارم...

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۹

هدف های بزرگ

بعد این دیگه یادم میمونه هدف های بزرگ داشته باشم. همین چند سال پیش بود هدفم این بود که شرکت خودمونو راه بندازیم. بفرمائید الان تو یه بعد از ظهر کسل کننده تنها تو شرکت خودمون نشستم و دارم یادداشت می کنم....

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۹ فروردين ۹۹