بازداشت شدم
باید چند هفته ای
جانم،
شکنجه گر این فصل را تحمل کنیم
امیدوارم صدای من رسیده باشد
که چقدر دوستت دارم
کاش ما خزنده های روی پارکت، موکت و آسفالت خیابان ها هم با سیمی به طول یک متر شارژ میشدیم. آن وقت می توانستم بگویم که دنیا در مقابل نیروی من حرفی برای گفتن ندارد...
عدد هشت، شماره پیرهنی که تو اون مسابقه تنم بود. بهم میگفتن گتوزو (Gennaro Gattuso)...
پ ن: مصاحبه من با رادیوبلاگیها رو از اینجا گوش کنید.
از دوستان عزیز رادیو به خاطر این مصاحبه خوب تشکر می کنم.
سرمو خم کردم طرف شونه ت و گفتم: میدونی چه حسی دارم. گفتی: چه حسی؟ گفتم اینطور که چشمان تو رو نگاه می کنم و سیر نمیشم، می خوام همین الان دنیا به پایان برسه ولی زود به خود میگم حیفه آینده مون رو از این چشم های زیبا نگاه نکنم... دستمو فشار میدی، تبسم می کنی...
هر وقت عکس هات رو می بینم دلم می خواد اسنپ بگیرم بیام بوس بارونت کنم و برگردم...
تا حالا اینقدر معنی مرگ و زندگی، درد و خوشحال شدن واقعی رو نفهمیده بودم. امروز مفید بودم و تونستم زندگی یک نفر رو نجات بدم.
از دویدن، از درست کردن سر و ته زندگیم خسته شدم. بهت گفته بودم که اصلا آدم خوش شانسی نیستم...
"فینال روزیه که سفت بغلت کنم و از هر دو تا چشمای طلایی ت بوسه بچینم".
علاقه خاصی به کاپ اخلاق داشتیم. هر چقدر زمینه برای سوار کردن دوز و کلک مهیا بود، ما کاسه داغ تر از آش میدان بودیم. یادت هست لابد بارها گفته ام. آن باخت سهمگین. آن باخت به یاد ماندنی. باختی که ما را با چالشی به نام کاپ اخلاق، چرایی ها و چگونگی ها آشنا کرد. توی رختکن سرمربی داد می زد" فوتبالو به گه نکشین، من سرمو میدم اما برای همچین ادایی به تیم حریف التماس نمی کنم". نبودی که ببینی، اکثر بچه ها باور داشتند که خواهیم باخت. برای انکار آن باخت بد، می خواستند تیم مقابل را بی حریف وسط میدان تنها بگذارند. چیزی دور از آیین مسابقات. تا نه با شوت و نه با دست و پا شکستنی، سه امتیاز بازی را تقدیم تیم حریف بکنند. همین کاری که مراکش هزار بار نیکوتر از آن را پیش کش داد. ببین که این هم کاری بدور از اخلاق نیست. شبیه تقدیم کادوهای یکهویی است.