نگاهم در چشمانت فرو می ریخت
آنجا کسی نبود عکس بگیرد
وقتی آمده بودی تا آخرین حرفت را بگویی
آنهایی که باید باشند، چرا نبودند؟!
با ضربه های حرف هایت
من تکه تکه نیست می شدم
مثل آنهایى که باید باشند و نیستند
عکسی اگر گرفته می شد
درون قاب عکس، چیزی جز "من" نبود،
"من" هایی تکه تکه،
ریز و خرد و له شده.
آن حوالی کسی نبود،
آنجا که باید از صحنه فرو ریختن "من" عکس بگیرند!
کسی نبود! نبودند...
آنهایى که باید باشند، چرا نبودند؟ چرا نیستند؟
-
اسماعیل غنی زاده
-
شنبه ۲ بهمن ۹۵
خیال خام آمدنت
خارهای خواب را خرد می کند
خانه را خواب می گیرد،
خالی و خلوت
خواب روز ختم خودم را می بینم
خرمای خودم را می خورم
خیال خوش من
بدی ها را خفه می کند
خوشی خیمه می زند بر خوابگاهم
خیال خام آمدنت
تا خاک شدن با من است
-
اسماعیل غنی زاده
-
شنبه ۲ بهمن ۹۵
شامپو کلییر
ریکا اکتیو
زر ماکارونی
سویا
پودر لباسشویی سافتلن
صابون گلنار
"صابون گلنار
عطر صابون گلنار
گل نار
گلنار
کمد لباس های تو
لباس های اتو کشیده و مرتب
ای جانم!
تو که می دانی!
عطر لباسهایت منگم می کند...
پس کی می رسى؟
تو که می دانی من قابلیت دیوانه شدن را دارم
تو که می دانی!
عطر لبانت..."
جوپرک
کافی میکس
روغن سرخ کردنی
خمیر دندان
-
اسماعیل غنی زاده
-
شنبه ۲ بهمن ۹۵
بسوزم
نگاهت خاموشم می کند
که نیست...
آوار شوم
آغوشت می تواند سر پا نگه م دارد
که نیست.
کجایی؟
که نابلدان آب می ریزند بر دلم،
بگو بس است،
می ترسم آب تو را از من پاک کند،
بگو کنار بروند،
بگذار بسوزم...آوار شوم،
تو که با من باشی،
خیالم راحت است،
آنوقت همه ی آتش ها، بهار ابراهیم است.
-
اسماعیل غنی زاده
-
پنجشنبه ۳۰ دی ۹۵
در زاویه ای از انزوا
اولین خیال
اولین اسم
اولین چهره
برای توست
تو اولین نگاه غیر منی
-
اسماعیل غنی زاده
-
پنجشنبه ۳۰ دی ۹۵
بعد از شکست آتش بس
جنگ من با خودم
جنگی بی هیچ خون و خونریزی
در سوق الجیشی ترین نقطه مغزم
آرام اتفاق می افتد
آرام آرام تجزیه می شوم
شاید فردا پرچم "خود" دیگرى را روی سینه ام بچسبانم
-
اسماعیل غنی زاده
-
چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵
انبار وعده های تو خالی،
یک گونی که می خری،
گونی دیگری جایزه می دهند،
مفت و مجانی،
وعده های سر خرمن،
که همه ارزانی مشتریان خواب زده است،
مشتریانی شبیه من.
که هر سال دم عید
وعده بازگشت "تو" را می خریدم،
یک گونی برای یک سال،
اما دیگر آهی در بساطم نیست،
احتکار "تو" شرعا حرام است،
آی مردم
بیایید
دکان وعده های پوچ شهر را تخته کنیم.
-
اسماعیل غنی زاده
-
دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
انگشت شمار است
تعداد آدم هایی که
در اولین روز عاشقی شان
هوا بارانی باشد،
اولی تویی،
دومی منم
بی چتر، بی مقصد
تاکسی هم نباشد
عین فیلم ها
-
اسماعیل غنی زاده
-
يكشنبه ۲۶ دی ۹۵
گاهی عکس ها پر از سایه های سیاه و سفید آدم هاست
گاهی تک درختی بی سایه
یا قفسی بی پرنده
یا پیرمرد دست فروشی که آهی در بساط ندارد، جز دست هایش
که آلوده می شود به دست کج و گدایی،
غروب است گاهی، برفی ست،
تنهایی ست،
عکس ها که دروغ نمی گویند.
-
اسماعیل غنی زاده
-
پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
مرا ببخش
که برای روز جدایی مان
جوک می سازم
مد این است
جوک گفتن و جوک شنیدن شده است
چاره هضم اتفاق های تلخ،
آی انسان های سرکاری...
لطیفه ای چیزی ندارید برای روز مرگم؟
-
اسماعیل غنی زاده
-
پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵