تمثال های پیشواز را،
برای آمدن تو،
روی هم می چینند،
و ما چانه می زنیم...
ترکه ای بود، بی سواد بود و زخم معده داشت، انقدری درد بی درمان داشت که فقط می توانست سیگار بکشد. خیلی باهاش صمیمی نبودیم، فقط هر ماه یکی از ما می رفت دم درشان و اجاره خانه را می داد. خودش سیمانکار بود و پسرش گچ کار. زنش همیشه خانه بود، چاق و مهربان بود، هر وقت آش درست می کرد، کاسه ای پر و پیمان برای ما می فرستاد، من انقدری دست پختش را دوست داشتم که سهم آن یکی را هم من می خوردم. چند بار ماهواره موتور دارشان را تنظیم کرده بودم، بیشتر طرفدار پی ام سی بودند، زمستان ها که دیگر ملات به دیوار نمی چسبید، می نشستند و فیلم می دیدند، مثل هر خانواده ای، گاهی سر و صدایشان بالا می گرفت، تقصیر ما نبود، سقف خانه اشان آنقدر نازک بود که ما را ناخواسته به داوری می طلبید. یکبار که از دیوار بالا رفتم تا در را از پشت برایشان باز کنم، من را به گوشه ای کشید و به جایی در مرکز شهر دعوتم کرد.
دنیای اسکناس های بی ریشه
ما را دوشید و پوشید
حال
رخت هایمان بند در بند و آویزان
در انتظار تند باد
تند باد چرا؟
ما که پوچ ایم
با نفس های الف بچه ای
معلق می مانیم
پوچ ایم
شل و ول و وا رفته ایم
دنیا ما را دوشیده است،
هر چه پوست و گوشت و استخوان بود،
برایش بریدیم و شکستیم،
و او فقط دوشید، و زجر داد،
آى فلانی
خودمانیم،
تو خودت را چند وقت پیش دیده ای؟
...مطمئنی؟
زر نزن،
باقی مانده ی ما رخت های چرک و بو دار است،
ما نه ماییم
تو نه توایی
من نه منم
پوچ ایم...
به دور از هر داستان و شعر و غزلی می خواستم بگم، می خواستم بگم که،...در مورد پایان نامه...که ...چطوری بگم...واقعیتش نتونستم اون چیزی رو که تصورش رو می کردم رو کار کنم، و الان دقیقا بعد از یک روز تمام پشت میز نشینی، به این نتیجه رسیدم که واقعاً به تاخیر افتادن پایان نامه خیلی هم دخلی به من نداره، و من تمام سعی خودم رو کردم تا اولاً از سیر تا پیازش رو خودم کار کنم و کپی نکنم، دوماً اینکه تنبلی از استاده!... بعد از چند بار ایمیل و پیغوم استاد گفت کلیه فصل ها رو یکجا بیار برای کرکسیون...یعنی عملاً تا پایان کار دیگه برای کرکسیون مزاحم من نشو! خوب از طرفی درست از وقتی واحد پایان نامه رو برداشتم، تمرین تئاتر هم شروع شد و ...
غرض از نوشتن این چند خط فقط برای این بود که با خودم رو راست باشم. کاری رو که میشد در طول یا عرض دو ماه بست، چرا تا اینجا کشیدمش. چرا؟!
من عقده کیف دارم، از بدو تولدم تا چند ماه پیش، یا یدونه کیف داشتم و یا کلا نداشتم، حالا به اقتضا اون دوران، اکثرا کیف های من مدرسه ای، شبیه سامسونت بود، فقط شبیه ش. همیشه از نظر کیف تو مضیقه بودم. زمانیم که کیفی دستم بود، یه جایش می لنگید، مثلا یکی قفل درست نبود، یا بندش یا رنگش پریده بود، یا از ته ش خودکارام گم و گور می شد، برا یکی از کیفهام، فک کنم برای دوره دبیرستان، خودم یدونه جامدادی تعبیه کرده بودم، انقدر خوب بود، مثل جعبه ابزار شده بود، خوبی کیف های شبه سامسونت این بود که جون می داد قدرت بازوتو سر کله ی یکی از بچه ها خالی کنی.