ولی با من قرار گذاشته بود همراه من باشه، ولی کو! خبری داری! می ترسم صبر ایّوب، از این شهره به عالم شکنم (شاطرعباس صبوحی).
شهریار
با شروع مرحله ای جدید از تحصیلات دانشگاهی میرم تو لاک تا برای چند ماه چند جلد کتاب قطور و البته حجیم رو برای آمادگی تو آزمون ها بخوانم، و فکر می کنم با خواندن این چند جلد کتاب قطور و البته حجیم، به قول مادرم، دانشمندی برای ائل و تبارمان بشوم.
در این هیری ویری از خواندن چند جلد رمان پیشنهادی از طرف دوستان نیز غافل نشده ایم و تدارکات جالبی برای این چند ماه چیده ایم.
این چند ماه شاید کمی این ورها نپلکیدم، مواظب خودتان باشید :)
همه ی برگ های سبز روزی پاپیچ شاخه هایم بودند، با باد خفیفی می لرزیدند تمام، من همه دوست داشتنی هایم را به آغوش می کشیدم، برگ های سبز تنها روزنه امید من برای زنده ماندن، برای هم کلام شدن بودند، همنشینم بودند، امّا امروز شبیه قایقی بی پارو روی موجی از باد پائیزی بسوی سکوت زمین ،الوان زرد، نارنجی، قهوه ای را جان داده اند، آری، گویا همه ریخته اند، همه رو به سوی خوشبختیِ دوباره، مثل آدم های سکوت، پائیزی شده اند، دیگر همنشینی برای خلوت این کوچه های پیچ در پیچ نیست، گو موریانه ای باید مرا ریش ریش کند، تا صدای خش خش دردهایم به گوش برسد...