۱۲۵ مطلب با موضوع «شبه شعر» ثبت شده است

10 دی

تو همیشه براى من در زمینه های فراوانی الگو بوده ای. انگیزه بوده ای. تو فارغ از هر چیزی شبیه فرستاده های الهی هستی که بر من نازل شدی. گفته ام که تو پیامبر من هستی، و این بندگی برای من عین سکونت در بهشت است.


بانوی شعله های ابد
چنگت را بردار و
ترانه های شگفتت را ساز کن،
بگذار، نت های جهان
گرداگردت
دو زانو بنشینند
بگذار سنبله ها در بارانت خم شوند

 

شعر از شمس لنگرودی

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۰ دی ۹۸

درد تو

برگرد و دوباره
بگذر از اشتباه، همواره
که درد تو در جان به استعاره
جان می کند از جان من به یک باره

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۹ آذر ۹۸

مغزم

مغازه مغزم تهی تر از بازار است
که دشت اول و آخر
با تر چشمان و آزار است

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۸ آذر ۹۸

کیوسک مرده

اینجا دنیا چقدر خلوت است
یک کیوسک و یک من
هر دو ایستاده به گور می رویم
هر دو با حرف هایی دفن شده در سیم ها و سینه هامان
الو...
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ مهر ۹۷

با دستور بیدار می شویم

با دستور می خوابیم
که اگر بگویی بمیر
بیدار نشده میمیرم
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ مهر ۹۷

زودتر از افتادن برگ های زرد سرم

لای سیم های مخابرات
بازداشت شدم
باید چند هفته ای
جانم،
شکنجه گر این فصل را تحمل کنیم
امیدوارم صدای من رسیده باشد
که چقدر دوستت دارم
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۵ مهر ۹۷

من

من
کاج کج کنج و کنارم
من
ذهن مریض و بی مکانم
من
آتشکده و برزخ جانم
من
پیکر یک نه هزار رنج و عذابم
من در اوج درخشش
خودم کارگر بار جهانم
  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۶ مرداد ۹۷

حتی سالها در کنارت زندگی کرده ام

نگاهم بند پلک های توست

باید چشمانت را بوسید

چشمانت زندگی می پاشند

شبیه خودت

که ذهنم را پر میکنی از عطر کلامت

گاهی احساس مچاله بودن تسخیرم می کند

شبیه میوه ای پژمرده و فاسد

گلابی یا ...شبیه کدام میوه ام؟

دست که میکشی به سر و رویم

انگار که درختم از بیخ تکانده می شوم

گاهی دلم تنگ می شود به لحظه ای که با تو خلوت می کنم

                                                                 خلوت تر از تنهایی

چیزی خیالم را چنگ می زند

مرا به خانه ات دعوت کن

به خانه ای گمشده لای حجم بی رحم شهر

به خانه ای معلق در آسمان

به پناهی دنج میان شلوغی شهر

مرا به خانه ات دعوت کن

راه آمدنم را منتظر باش

مردی با پاکت هایی در دست، در شیب ناعادلانه خیابان

که برای کمین سوی خانه تو می آید

در خانه ای که یکی از چهار دیوارش حیاط مدرسه است

مدرسه ای با چراغ هایی روشن اما خالی

خالی از صدای شور دخترها

گفته ای روزها کار و بارت را ول می کنی 

و خودت را غرق تماشای مدرسه میکنی

نگاهم کن

مردی از لای طرح های سیاه قلمت راه افتاده است

با پاکت هایی شبیه هدیه

به سوی تو می آید.

آنکه می آید منم

منی که سالها در راهم

حتی سالها در کنارت زندگی کرده ام

بگذار وسط خانه بی غل و غشت مشغول بوییدن عطر تنت باشم

بگذار نرده های این خانه رنگ زندگی بگیرند

بگذار میان این شاعرانگی گمشده ام را هزار بار پیدا کنم

اینجا خانه توست

گاهی دعوتم کن

برای دیدنت

این خانه جایی ست که دو خط موازی را به هم وصل می کند

این خانه مقدس است.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۵ خرداد ۹۷

بی نهایت باشیم

دنیا منهای همه 
ضرب در تو 
تقسیم در پیکسل های چشمانم
عشوه و کرشمه اعداد دوست داشتن در مغزم
چه معامله ای 
چه حسابی
که می چربد به همه ی داشتن های دنیا
کم نشو از من، از بودنمان
بیا با قدم هایمان
از مسافت بینمان کم کنیم
بیا و آنسوی ترازوی زندگی
آنسوی دو خط مقطع موازی
بیا با من
بیا که جایت در چهار ضلعی اتاقم جای خالی ست
بیا و پر کن
رنگ کن سرای تنهایی ها را...
با تو به بی نهایت می اندیشم نازنین...
  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۷

زهرمار

من چهارمین مار زخمی ام

کاش هوس بالا رفتن از نردبان به سرت نزند

دور باد آن دم

از چشم افتادن

که زهر مار آدم را می کشد

می خوام تو هم مهره جاودانم باشی


  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۴ ارديبهشت ۹۷