۱۲۵ مطلب با موضوع «شبه شعر» ثبت شده است

بیشتر از هر روز

امشب فرق دارد

خوب، این را همه می دانند

امشب شصت ثانیه، نه نه، یک دقیقه، بیشتر از هر روز می توانم به تو فکر کنم 

طره های طلایت را یک دقیقه بیشتر دور دستم بپیچم

یه دقیقه بیشتر به حرفایت گوش بدهم

و یه دقیقه بیشتر با یاد تو باشم.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 


  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱ دی ۹۵

سردمه

یخچالی برای اتاق

برای فاسد نشدن دل ها

برای کپک نزدن روح ها

برای فرار از فکرهای بو دار

مکث 

مصمومیت و ناله 

معصومیت و باروری 

و آغاز ماه های جدایی

و سرمای سخت و جان کش

پیچش نرم و لرز در تنم

و تا خوردن پیرهن سفید عقد

راه رفتن در دو خط موازی

کی؟ کجا؟ بهم خواهند رسید!

من منتظر دیدن اولین بوسه ی خط ها شده ام

دو خط موازی 

دو خط همچون رفت و برگشت خیابان

همچون رازی پنهان میان من و تو 

میان نگاه ها

میان بوسه ها

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

زهرمار

ب برگشته ام به عرض اندام های پوچ

ب به بیهودگی

ب به دنیای آدم ها

ب بحال

ب به چیزی که برای همه آشناست

ب به سلام دادن

ر راه رفتن

خ خوردن

ن نوشیدن

خ خندیدن

ب به بحث های بی خود و بی جهت شبانه

د دوش گرفتن 

ن نوشتن 

گ گوش دادن

د درد کشیدن

ژ ژلوفن خوردن

خ خوابیدن

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

گل بگو

گل می گویند و گل می شنوند

مرغان عاشقی که هنوز طعم تلخ جدایی را نچشیده اند

همه این گونه ایم

به فکر فردا نیستیم

محسور حرف های طعم دار عاشقی می شویم

فردا را خواب می مانیم

دیگر نای بیدار شدن را نداریم

و فردا ها 

کمرمان می شکند

زمانی که دیگر حرف هایمان طعم سابق را نداشته باشد. 

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

ساوالان

 از هر نقطه شهر نگاه کنی 
بالای این شهر بی سود و سور
در پس ساخت مان های بلند و بی ریخت شهر
سورئال ترین تصویر در ذهنت شکل می گیرد
و تو را غرق در تن عریان و ناز زنی می کند 
نگاهت در انحنای آن ثابت می شود
شبیه بازماندگان جنگ اسطوره ها
زنی بال های تنهایی خود
بر تن سرد و خاموش کوه مقدس می کشد
و در دورترها
هر روز هزاران هزار مرد و زن 
شبیه تو او را می بینند و آهی می کشند... 

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۱ آبان ۹۵

سنگ قبر

دنبال سنگ قبر عاشقان سینه چاکم،

تا رد عطر نرگست را می گیرم،

به مرمرهای سیاه می رسم،

اسم خودم را می بینم،

تبسم می کنم

باورت می شود؟

این جا هم کنار هم خوابیده ام!

بیچاره دنیای بی وفا،

چقدر برای جدایی ما نقشه چیده بود...

هی دنیای فانی

نقش بر آب شوی

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵

مادرش اما

پا در ره فرار بودم

مادرش از پس من می آمد 

و صدای شیون و شیدایی یار

از پس کوچه و دیوار به گوشم می رسید

چهره مینا شبیه مادرش دیگر نبود

مادرش همچون اتفاقی ناگوار

تیز و بران می دوید

در نگاه آخر مینا و من

چشم هایش خیس بود

سخت می شد دست شستن

از نگاه دختر شعرت

چشم هایم خیس باد

از همان روز که مادر از سر خشم و غضب 

سیلی جاندار و پر درد

آه و افسوس دو چندان را 

بیخ گوش من نشاند

قطره قطره اشک مینا

درخت ترس و تلخی را 

دم چشمان من آب می داد

از همان روز که من چنین زود شکستم

یار کودکی ها و قصه های من

شبیه آینه ای پاک و صادق

در نگاهم تکه تکه 

مات و مبهوت

خرد می شد 

مادرش اما

همچنان در هیکلی پوشیده از تار سیاهی 

مرا، مینا و خود را 

ناسزا می گفت.

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۸ مهر ۹۵

نیم پدال

دست کشیدم از فرمان

پدال نزدم

خودم را زدم به زمین

دوچرخه رفت

راه باز بود و جاده دراز

اما

کم آورد

خودش را به زمین زد

شبیه کودکی بود

که مرا تقلید می کرد

من صحنه را می دیدم

صحنه دویدن یک زن میانسال

و رقص پر التهاب چادر مشکی

وقتی گردش چرخ ها باز ایستاد

من خیزش گرد و خاک را هم دیدم

و خیزش دوباره من برای فرار یا قرار

از آن تاریخ به بعد

جای سیلی محکم مادر

روی صورتم هست هنوز

چرخ زندگی جاریست

خاطرات همچون دوچرخه ای رنگ و رو رفته

در پستوی خاک و تاریکی آرام آرام دفن می شوند

اما هنوز یادم هست

بعد از آن

دوچرخه برادرم را می راندم

نیم پدال 

نیم پدال

چرخ زندگی جاریست

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۶ مهر ۹۵

جناب عشق

عاشقی درد دارد
شبیه رویدن دندان عقل
روزی هست و ماه ها نیست
و سال ها
زیر لایه ای از احساس پنهان است
حتی روزی که هست 
دیگر عشق نیست و درد محض است.
  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۳ مهر ۹۵

نرگسم

میان خنده هایت
مجالی ده
تا دهم چند شاخه نرگس
از آن ها که می چینند باغبان ها بر سر راهت
که عطرش را تو داری و حسرتش را من

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۲ شهریور ۹۵