۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تهران» ثبت شده است

یک آشنا یک اتفاق !

تهران و اصفهان و شیراز را که رد کردیم ،خیلی اتفاقی رسیدم به این شهر ، اصلا همان اول ما مسیرمان یکی نبود ،از همان روزهای آشخوری غریبی می کردیم ،جواب سلامی نداشتیم . ایام این گونه بی هیچ ایما و اشاره ای حتی گذشت،بعد ها وقتی چهره ها آشنا شد ، خنده ها که به دل نشست ، ما دو دوست ، دو رفیق دو همراه شدیم ،روحیه ی نوجوانی هنوز درمن زنده بود،قاطی حرف و حدیث های این و آن نبودم ،روزی همین که خیلی دور افتاده بودیم ،خیلی دلتنگ دوستیمان بودیم ،احساسی بلاتکلیف بین حرفهایمان ،رفتارمان رخنه کرد. از آن روزهای تلخ و شیرین رسیدیم به نیمکت هایی که می شد حس کرد وابسته ایم ، وابسته به بوی هم ، به نگاههای پر حرف ، به آغوشی پاک .او را نمی دانم امّا آن روزها من هر چه می نوشتم و برایش می فرستادم فکرم یکجا بند نمی شد دستانم خیس عرق بود ،ماه ها بود ندیده بودمش، دلم برایش لک زده بود .وقتی دیدمش وقتی بوسیدمش هنوز مطمئن بودم که نمی گذارد برود.امّا خیلی قصار بود این فصل عشق ، آمد و تندی رفت شبیه باد غالب.دلیلی برای جدایی نداشتیم ،او فقط فکر آینده بود ، من فقط در فکر او ، او در فکر زندگی و خانواده و درآمد و شغل و کوفت و زهرمار ،امّا من فکرم او بود.اویی که گو پشیمان از تصمیم دلش بود اویی که انگار گمشده ای داشت، تازه از خواب بیدار شده بود،مرا نمی شناخت ،غریبی می کرد،او مرا رها کرد ،اشتباهی به فلانی ها شبیه پنداشته بود.او که مرا خیلی زود با حال بدم تنها گذاشت،یادش باشد،یادم می ماند.


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۹۳

راهی برای بازگشت

من   آراز

او    پینار

ترم 2 

مکان :دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران

همیشه حرص می کشیدم از اینکه اینطور بی هیچ مقدمه ای با هر که مقابلش سیخ می ایستاد سر حرف های غیر ضروری گرم می گرفت.همیشه حراس داشتم از اینکه روزی گیر یکی از این بی چشم و رو ها بیافتد.من از همه چیز او خبر داشتم حتی وقتی که او هیج مرا نمیشناخت.من می توانستم تمام کارهای کرده و نکرده اش را لیست کنم.یا دست کم من اینطور فکر می کردم.با ایما و اشاره با حرف های غیر مستقیم و منظور دار به او می رساندم که چه کار واجبی ست با این ها سر حرف می نشینی .این فلانی ها مگر همان هایی نیستند که پیش از اینها از تو بد می گفتند ،به تو توهین می کردند و تهمت می زدند.من هنوز با احساساتم رودربایستی داشتم ،سرم نمی شد که باید بخاطر موضوع یک دختر غریبه که هنوز هیچ به هم سلام هم نکرده بودیم جلوی رویشان قد علم کنم و از پاکی او دفاع کنم.امّا اوضاع رفته رفته بدتر نیز می شد.سوء استفاده ها بیشتر و بیشتر می شد.و او هرگز برای دیدن اخم های من تحمل به خرج نمی داد هرگز برای شنیدن حرفهایم یکجا بند نمی شد و اینها گذشت و کار به نقاطی باریک تر کشیده شد .او ضربه های روحی پی در پی را بی هیچ دلیل موجهی به گردن می گرفت و برای بازگشت هیچ راهی نداشت. با دیگران ارتباط اجتماعی برقرار کردن یک حسن برای هر فردی به حساب می آید امّا جای هیچ گونه سوء برداشتی از رفتار و اخلاق او نیست.

 همه چیز را که نمی شد بی هیچ ملاحظه ای گفت نمی شد راست ایستاد مقابل او و از این اخلاقش شکایت کرد.چون تجربه می گوید اینطور خیلی زود قهر می کند و هر دو اوقاتمان تلخ تر می شود.می گویم  این ها لیاقت حرف زدن با تو را هیچ ندارند یعنی منِ فلانی که پـسر هستم می فهمم پشت پرده ، وقتی خیلی اسراف می کنند چه کارهای  شرمناکی مرتکب می شوند چه حرف هایی می زنند.امّا او فکر می کند من فقط سرم گرم درس و مشق و فوتبال است غافل از اینکه چه چیزهایی دیدیم و شنیدیم ونتوانستیم بگوییم.


  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۹۳