۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق_نام_کوچک_توست» ثبت شده است

نمی دونی که ...

 من عشق رو با الفبای تو داشتم یاد می گرفتم، تو معلم من بودی، همه چی داشت خوب پیش می رفت، قصه گل و بلبل بود، ولی فک کن همین که داری اندر خم ناز و عشوه ی گل می رقصی، یهو معلم سیلی محکمی بهت بزنه، فرض کن دلیل موجهی هم برای این کارش داره، تو چی کار می کنی؟ گریه می کنی! خیلی محکم باشی فقط یه خورده ناراحت میشی، ولی بهرحال یه جایی از دلت زخم میخوره، معلمی که اینقدر دوستش داشتی چرا تو رو بزنه، تحقیر میشی پیش خودت! چون معلم رو دوست داری، همه این ماجرا رو می ذاری پای درس، یا همون عشق، نمی خوای معلم از چشمت بیفته، معلم برات میشه خدا، خدای عشق.

من از عشق خوردم، نه از معلم دوست داشتنی ام. اونقدر به معلم نزدیک شدم تا خود عشق اومد وسط، دچار شدم.

مثل سربازی که جونش رو میذاره کف دستش، رفتم جلو، شاید شهید شاید اسیر اونی که باید. و من از این ماجرا یک زخم ناعلاج روی لبام موند، جای بوسه های تو، معلم دوست داشتنی من!

واسه همین برگشت به عشق برام خیلی سخته، نه معلمی دارم و نه تصور خوبی از عشق، عشق برا من مثل تابلویی پر حرف از اتاقم آویزونه، فقط نگاه می کنم، می نویسم برایش، ولی هیچ وقت جرات نمی کنم بهش دست بزنم.


  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵

گوگل جان!... هشتگ رادیوبلاگیها_خانواده

​​
خیلی خیلی کلیشه ای شده که همه برنامه ریزی ها رو از شنبه شروع کنیم، بگیم:"همین شنبه، روزی یه ربع مطالعه!"،"از همین شنبه دیگه بد اخلاقی موقوف"،"استارت کارهای گروهی و خود جوش از شنبه همین هفته"،" یا بعضن از شنبه دو هفته دیگه ورزش و اینا..... شاید خیلی ایقزجری باشه، میگیم بعد عید فلان کار، فلان هدف، ... 

از این بنچ مارک ها تو زندگی هر تک تکمون زیاد هست، و هر کسی ایستگاه پرتاب منحصربفرد برای خودش داره، فک کن این شنبه ای که قراره سر برسه بشه روز تحول من، در حالی که برا یکی دیگه، همون روز یا یه روز عادیه یا روزیه که کسی به هدفش رسیده... برای خودمن، یکی اول مهره، یکی روز تولدمه، یکی دیگه روز کسی که دوسش دارم، یا روزی که استاد از کارام تعریف کرده و آخری عید نوروز، هر کدوم این روزا وقتی از خواب بیدار میشم، اگه روحیم خوب باشه، تصور میکنم جلوی یه کوه سرسبز ایستادم و باید ازش عبور کنم، ولی اگه حال و حوصله درست و حسابی نداشته باشم این کوه شبیه سلسله جبال اورست هر چی امید و ذوق تو من هستش رو کور میکنه.... خوش به حال کسی که هر ثانیه اش یه ایستگاه پرتابه، و هر لحظه می تونه گامی بسوی زندگی آرام برداره....

عیدی که تو راهه، بهاری که درختانش زودتر از همیشه صف کشیدن و دارن آماده شکوفه زدن می شن، برای من با سال های دیگه خیلی فرق داره، فکر کنین قبل عید، از دوستان پر از شور و ذوقتون عیدی گرفته باشین، چه حالی می شین؟! فک کنین از دوستان رادیوبلاگیها بهتون لطف کرده باشن و شما رو با این کارشون و ابراز محبتشون خجالت زده کرده باشن... 

 و تو در حین اینکه خوشحالی، صدای شاهزاده شب رو بفرستی به دوستانت و شادیتو با اونا سهیم بشی،... و با انرژی مثبتی که بهت تزریق شده، روزهای شلوغ و نچندان دلچسب رو با یه روحیه خوب بگذرونی....

 عیدی من همین بود، یه ایستگاه پرش به جلو،  همین که این راه سرسبز رو با دوستان وبلاگی پیش ببریم.... همین که بهم انرژی میدن تا هر روز بنویسم... باید قدردانشون باش(ی)م.

 به هرحال همه ما عضو یه خانواده هستیم... خانواده رادیوبلاگیها...

نوشته های منتخب هیئت داوران :

1. تو کی آمدی ؟  به قلم بانوی خیال از وبلاگ بی پرده 

2. نام کوچک تو  به قلم مهشاد از وبلاگ بوی سیب میدهی دختر

3. شاه بیت رویاهای من به قلم اسماعیل غنی زاده از وبلاگ فیلوزوف

فایل صوتی نوشته ها 

+ تشکر ویژه از همه دوستان وبلاگی [یه دسته گل رز] 

+ برای کاری که انجام میدین هیچ وقت دیر نیست... :)

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۱ اسفند ۹۴