۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوتوتکست» ثبت شده است

شکستن شاخِ عنترآقا


تصمیم گرفته‌ام تمام رقبای عشقی‌ام را در همین حالت 360 درجه به زمین گرم بزنم. طوری عمل کنم که خودم شاخ در بیاورم. مردک را چه به گرو کشی و سهم دزدی. آخر مگر می‌شود یک پسر ریغو ریغماسی عنترماب قاپ همان دلی را بزند که من زده‌ام. آخر سکوت تا کی؟! پدرجان شما اهل منطق‌اید، خیالم راحت است که حرفتان را میفهمم، حرفم را می‌فهمید. کنون که شما اختیار صبیه خود را بکل دست گرفته‌اید، کلاه‌تان را قاضی کنید، من شایسته‌ام یا این عنترآقا. اساعه تمام اسکرین‌شات‌هایی که این دریوزه در عوالم مجاز با دخترکان و سیه‌بختان خلق داشته، آماده می‌شود برایتان سند تو آل، فوروارد خواهم کرد. برای من یکی حجت تمام است. زر نمی‌زنم و با تکیه بر مستندات و ادله محکمه‌پسند تمنا دارم این گزینه که بواقع در شأن جلال همایونی خانواده‌تان نیست را از حوزه نفوذ خانواده و دلبندتان طرد فرمایید. به والله تلاش من کم‌ترین این است که آینده دخترک دلبندتان که بنده به شدت خاطرخواهشان هستم، به عبث نکشد. انسان فکرش آرام و قرار ندارد، هزار جا سرک می‌کشد، سبک و  سنگین می‌کند، زبانم لال، گزینه اعلا نباشد، دخترک برمی‌گردد به ننه من غریبم بازی که ای کاش این عاشق سینه چاک را به همسری گزیده بودم. به هر حال اجازه دهید، این حرام‌زاده را همینطور کله پا نگه دارم تا خود صبح، که هر چه از خاطر دختر دلبندتان در سینه دارد، قی کند که خیال حضرتعالی راحت باشد. 

انسان هزار رنگ دارد، باید که یک دل شد، یا رومی روم یا زنگی زنگ. حقیقتش این است دلم به تنگ می‌آید، من هیولا نیستم، اما ترشحات آنی عشق صاحب‌مرده، هفت‌رنگم می‌کند، خون پرده چشمانم را چرک می‌کند، می‌شوم خود شمر. آن لحظه، ترس را دشمن، شفقت را دشمن، همه چیز را دشمن می‌دانم، فقط بوی خون حالم را جا می‌آورد، یا بخورم یا تا جایی که جان دارد لهش کنم. می‌دانم آن هم بنده‌ی فلک‌زده روزگار است. اصلا من می‌گویم هر کسی که دلش را باخته، بندگی این و آن را می‌کند، دیگر خودش نیست، به فکر خودش نیست، هست که دیگران چون هستند، و هست به مزاق دیگری یا دیگران. این چرخ فلک آنقدر خواهد چرخید که ما را دیوانه کند، عاصی کند، عاقبت زیر میز بزنیم و تمام این قائله را ختم به خیر کنیم. تمام کنیم. اشهدش را بخوانیم، برویم پی سوراخی دیگر. پی قصه‌ای که توش عاشق شدن نباشد، نهایت معنویتش گفت‌و‌گوهای توی خواب‌هایمان باشد. نه دلی بشکند و نه اینکه نالایقی بیشتر از آنکه حقش است دست درازی کند.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۳۰ بهمن ۰۰

شب/سیاره زحل/بالکن لوکیشن فیلم آخرین شراب

ایناها همه‌اش فیلم است. و چه فیلمی، که فقط برای یک سکانس ساده غذا خوردن در رستوران، این غول آسمانی را به مدد خواسته‌اند. آدم اولش غبطه می‌خورد به حال‌شان، بعد شروع می‌کند به بافتن تحسین‌های گل درشت برای آقای کارگردان. یعنی انقدر هیولا‌طور شده باشی که حتی زمین برای فیلم چلغوزت تست گریم بدهد و یا پشت صحنه هی دور خودش بچرخد بچرخد بچرخد،... آقای کارگردان کار درست... این همه صندلی خالی، اگر از بعد زیبایی‌شناسی ایرادی نداشته باشد، من مایلم آن ته مه‌ها، پشت آن میز خالی را انتخاب کنم. طوری جم و جور و بی قل و غش می‌نشینم که جلب توجه نکنم. یا اگر صلاح بدانید، وسط این مجلس خوران خوران، شعر به قریحه بخوانم. به هر حال شما خدای تیریک‌های مدرن‌اید. با همین چند مصرع شعر دست و پا شکسته اسکار که سهل است، به عنوان تنها فیلم برگزیده از سوی ساکنان کره زمین انتخاب می‌شوید. نترسید. شما باید ادایی درآورید که به مخیله هیچ بنی بشری راه ندارد. من جای شما بودم بطری‌های الکوهول را روی کله زمین خالی می‌کردم. این طوری در خاورمیانه حمام مستی راه می‌افتاد. آه خاورمیانه ... تن پوش دلقک‌ها به تنت زار می‌زند. اینان که در بزم و سرخوشی فرو غلتیده‌اند هیچ غربت وطن چشیده‌اند؟

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۲ بهمن ۰۰

از نظر من خداوردی احمق بود


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۱ مهر ۹۳

قصه ای برای تصویر 3 [مجسمه پدری که هرگز ندید]


  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۳