اینجا همه ی ردپاهایم را
قفل می کنم و می روم
شما بمانید و شور زندگی
من می روم
این چیزی ست که
کلاغ قصه ها
خبرش را آورد
"هر که دلش تنگ است بکند و برود"
این مسیری ست که بر پای پیشانی من نشسته است
مثل شتری که جلوی هر دری می نشیند
اینبار نوبت من است
که بر بخت برگشته ام
ترمه ای سیاه بکشم
گویی کم آورده باشم
از جنگیدن بی سلاح
از حرف زدن بی هدف
از راه رفتن بی نفس
دنیا برای زندگی در اوج لطافت
جای خوبی ست
و گرنه صورت دیگر زندگی
بعد از مرگ
چهره می گشاید
تنگنای قالب های قبرستان
دست و پای بسته
و ضیافت موریانه ها
زندگی باید کرد....