این جور که می بریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
سعدی
این جور که می بریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
سعدی
اینک در یک روز از زمستان، بیلرز و بیترس از سرمای مهیب تاوان دوشادوش درختان، عدل در نقطهای از شکاف تاریخ میایستم، دیگر هیچ گریز گربهرویی باقی نمانده است، ردپایم را از میان پنجول سگ و گربه میجورم. مردد بودهام مصمم شدهام.
تپش قلبم به مغزم سقلمه می زند، انگار زنگی به صدا درآمده است. زمان آزمون است. کرختیام مچاله شده. سبک بال رختهای کهنه را از بند آویزان ذهنم جمع میکنم. شعر تمام شده است. شاعران خودکشی میکنند. واژهها یونیفرمهای پر از زلم زیبمو را از تن کنده، لخت و عور روی هم، کوهی از اشکال بازیافتی شدهاند. دیگر هیچ کلمه بوداری وجود ندارد. دیکتاتور و آزادی در آغوش هم ولو شدهاند. همهی چیزهای زیبا لمس شدهاند، شهر بوی روغن سوخته میدهد. آدمها چشم به پیکره درهم رفته کلمههای اسقاطی دوختهاند. درد به ریشم میخندد و این پایان من است.
داهی آیلار اولدو...
سئوگی ساچینین اوجون هؤرورم
دالیرام شورابیلین شپهسینه
دامجی دامجی
داغیلیرام گوندهلیگه
آنا سسی چالیر داماریمی
بو سون عصیان اولمالی
توپلورام قورخولاریمی
یایلیرام ناغیلارا
و یورورم خیاوانا
ساچیلیر ساچمالار دامنان دواردان
نسیللر دارماداغین
هارای هارای
آی دوست
یانیرام
اوریگم داغیلیر
اریگنه قدر دور منیمله
فلک تگریم اوتا چکیلیب
بیرده باخ باغریمین آلوسونا
سئنیر آرزولار سوموگو
اریر حسرت دوداقلاریم
سن قورتار منی
دار آغاجینا حسرت قوی منی
اولوم حاقدیر
آزادلیق مطلق وارلیق
دیشب با شر در افتادم
پشت قفلهای بیپدر خانهت
بیهوش و کمجان
مادرت درزهای مورچهرو را گرد نفاق میپاشید
و هنوز چیزی از من
در تو حبس بود
مارپیچ دردهای مشترکم
با صدای آدمها
دست به دست در میان غلغله سکوت و مرگ
در خیابانهای شهر میچرخید
دهانم آغشته به روغن سوخته
شعله به شعله
تمام تو را نقره داغ میبلعید
مرگ بر دیکتههای نانوشته تاریخ
که انقلاب با کوچ تو آغاز میشود
گر چه صدایم به بلندای قاف نیست
ازبر زبانم نام هزار هزار زن است
زیباتر از تو
زیباتر از هر شعر بیدلیل...
من به آزادی باختهام
به زن
به زندگی
آزرده دل از کوی تو رفتیم
و نگفتی
کی بود؟
کجا رفت؟
چرا بود و چرا نیست؟
"محمدحسین شهریار"
این یک واگویه است برای تلنگر زدن به خودم و دوستی که دغدغه وطن آزاد دارد.
من تند رو نیستم. تندروی مناسکی دارد که بذاته من ندارم، من در آفرینش شبیه خیلیها طرفدار صلحام. صلحی که در لوای آن هیچ ظالمی نمیتواند قد علم کند و موازنه را برهم زند. من از دروغ بیزارم.
من از یک فرد فرهیخته یا یک هنرمند انتظار دارم در نشر هر مطلبی از اعوجاج و گزند رسانههای خبیث دور بماند.
اینک این جریان، که این روزها همگان را به تفکر واداشته است، از هر سو تبر میخورد. از مخالفان، مزدوران و گاهی حتی از دلسوزان. میدانیم در میانه چنین اتفاقاتی، عمدا یا سهوا چیزهای ریز، درشت و چیزهای درشت، ریز جلوه میکند. از این رو نیازی به نشر چندین و چند باره چیزهای گنگ و بدون استدلال نیست. ما به آگاهی نیاز داریم، آگاهی با خواندن اخبار و مطالب کذب و بیپایه بدست نمیآید. به شخصه دوست دارم یادداشتهای خودتان را بخوانم. تفسیر شخصیتان از اتفاقات این روزها با تمام کم و کاستیها لذتبخشتر است. از گفتن واضحات دوری کنیم که یحتمل ما را به مهملگویی میکشد. به طور مثال؛ این روزها از رسانههای حکومتی و یا بیگانه در مورد کشتهسازی با آب و تاب صحبت میشود. همگان میدانیم هر دو سوی دروغ میگویند و تفسیر شخصی را مقدم بر واقعیت تجویز میکنند. بله، همه ما میدانیم در چنین روزهایی بایستی گوشهایمان برای تمییز حق از ناحق تیز باشد تا هدفمان کمرنگ نشود. قصدم انکار قدرت رسانه نیست، رسانهی امین میتواند بازوی یک انقلاب مردمی باشد اما همه چیز آن نیست.
اگر من یک معترضم، هزاران دلیل مبرهن برای مطالبه دارم. پس کافیست در خیابان قدم بزنم و انرژی خود را صرف پاسخ دادن به سوژههای تولیدی رسانهها و استوری گذاشتن بیشمار نکنم. برای همین کافیاست اقدام خود را با صحنه غزاله چلابی که راوی شجاعت خود بود مقایسه کنیم.
حاکمیت و هر آنکه خط و ربطی به آن دارد چه بخواهد چه نخواهد، زمانی مقبولیت و نفوذ خود در میان مردم را از دست داد که راه گفتگو و بیان آزاد و بیقید و دستبند انکار شد، ما در چهل و چند سال به این نقطه رسیدیم. ما دوست نداریم وضعیت نامقبول دوباره بازتولید شود. ما زاده یک خاکیم، شاید برادریم، خواهریم، اما هیچ اعتمادی باقی نمانده است. چون زندگی میان ما دیگر در جریان نیست و بیشتر به گنداب میماند. برای ساختن دوباره زندگی به آزادی نیاز داریم. برای آبادی ایران به اعتماد و صداقت نیاز داریم.
تکلیف با سرسپردهها مشخص است، گفتگو سرشان نمیشود، پاچه میگیرند. اما آنها که به گفتگو و صبر و نامه نگاری و قانون و حرمت خون شهیدان این سرزمین سکوت میکنند و علارغم مخالفت همراه نمیشوند باید گفت: سابقاً هر چه بوده از نعمت و نقمت الهی، مردمان شریف این سرزمین چشیدهاند، و مسیری که میرویم به تزویر و ریا آلوده و به قهقرا منتهی میشود. دستکم به خودمان دروغ نگوییم. چیزی که در چهل و چند سال کاشتند و به خوردمان دادند، از ما تمدن بهتری نساخت. توجیه نکنیم. اگر ما به فکر آینده این خاک و فرزندان آن نباشیم، متجاوزان از هر سوراخی این کار را خواهند کرد، بیایید باقی بقای همهمان نام نیکمان باشد. مطالبهگری گناه نیست. اعتراض کردن تابو شکنی نیست. اعتراض میکنم، پس هستم. زمان آن نیست که بیطرف بودن را نوعی انتخاب قلمداد کنیم. این کشتی که همگی سوار آنیم، سوراخ است. سکوت کنیم و غرق شویم یا چارهای بیندیشیم، و سریعاً اقدام کنیم. آن کسی که حاکم این کشتی است خود را به خواب زده، امید واهی میدهد. لج میکند. و این برای از بین بردن نسلی از آدمها، خودیها و غیرخودیها کافیاست.
اگر شما کسبهاید، مطمئنم از وضعیت کسب و کارتان ناراضی هستید، یا اگر شما برای این سیستم کار میکنید مطمئنم مخالفید، حتی اگر به وظیفهتان متعهدید، یا به شغلتان علاقهمندید، باز این اصرار به سکوت و بیطرفی آب در هاون کوبیدن است. اصل کار، همان که به شما پول میدهد اندیشه پوسیدهای دارد و تمام تلاش شما را تباه خواهد کرد. پوسیده نیست؟ امیدوار باشیم؟ بود و نبود شما تنها از صدقه سری خون شهیدانی است که با هر رنگ و زبانی برای این سرزمین جانشان را فدا کردهاند.
دوستی گفت: «انقلاب ۵۷ به زمان نیاز دارد تا از راه تجربه الگوی جامعه اسلامی را در عمل نشان دهد، این چهل و چند سال برای ارزیابی یک حکومت اسلامی با وجود این همه دشمن مدت کمی است.» در پاسخ به او گفتم: آب مایه حیات است. چندین استان کشور، به دلیل مدیریت ناکارآمد با بحران تامین آب مواجه است، آب نباشد حیات نیست، آینده نیست. با چه امیدی منتظر الگوی آرمانی حکومت شما باشیم. نه تخصصی دارید نه صاحب اندیشهاید. به چه چیز دلمان خوش باشد. آب فقط یک مثال از هزاران مثالی است که دیگر ته کشیده است. براساس حرف خودتان، حتی حتی با فرض اینکه اسلام، بذاته نوعی سبک زندگی و تفکر قابل پذیرش را ارائه داده است، مطمئنم شما نماینده صالحی برای اجرای آن نیستید. شما که ادعا دارید، بسمالله، کاری کنید مردم از دین و آیین شما فراری نشوند که هیچ، مردمان سرزمینهای دیگر هم جذب شوند و درخواست اقامت بدهند. یا جنس اشکال دارد یا ویزیتور. آخر کی آن روز میرسد که ببینیم همه چیز سر جای خودش است. چه کسی شما را برای برپایی حکومت اسلامی شایسته دانسته؟! با چه حقی این گونه برای دنیا و آخرت مردمان قیم درآمدهاید. از کوچکترین ارگان تا راس حکومت دچار آفت و لجن است. کار از کار گذشته. اموال این جامعه، فرزندان و نسلهای آینده برای شکوفایی به امید و حال خوش نیاز دارند نه سطل آشغال و آمبولانس.
اما این نسل جدید، طاقت منتظر ماندن و سکوت را ندارد، مطالبه سرسخت دارد. عیان است که صاحبان قدرت ترسیدهاند. مگر چقدر میتوانید با سرکوب شاخهها را از بین ببرید، این نسل ریشه نسلی نترستر و شجاعتری خواهد بود که دیر یا زود تیشه به ریشهتان خواهد زد.
فکر کردن به رویش چنین جوانههایی، امید رهایی و آزادی ایران را قوت میبخشد. ای خوشا آن روز و روزی، ای خوشا...