۴۴۶ مطلب با موضوع «خود درگیری» ثبت شده است

گره

گربه کله اش را به پاهای من می مالید

تو سرت را روی شانه ام گذاشته بودی

جای دست هایمان یادم نیست

دست راستم در دست چپت 

هر دو توی جیب کاپشنم

با دماغ هایی یخ زده 

نوک هایی سرخ رنگ 

شبیه دلقک های سیرک

ببین بیست تا انگشت با هم گره خورده اند

پا بجنبانیم و گره ها را یک به یک باز کنیم

روزی یک گره

بیست روز با منی 

بیست شب با منی،

اما زود تمام می شود

یکسال هم باشد باز زود است

انقدری بین انگشتانمان گره می زنم که تمامی نداشته باشد

هر هزار روز یک گره

باز هم کم است...

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶

دیدو

افق دید تو و من

یا افق دید ما

به اندازه فاصله نیمکت تا پای برج بود

ریسه های رنگارنگ برج مخابرات

بزرگتر و پرنورتر از آنی بودند که در روشنای روز 

خیلی دور از ما روی تپه ای 

بر فراز شهر 

گویی هر یک از دیدارهای ما روی یکی از همین چراغ های گرد و خوش رنگ نقش بسته باشد

در هپروتمان 

یک سر ریسه ها را تو می گرفتی و سر دیگرش را من

آن را بر گرداگرد درخت کاج می کشیدیم

بعد از تو 

هر بار

چند ساعتی در جای تو می نشینم 

و بقیه عمرم را بجای خودم

بودن بجای تو سخت است

شبیه پیرمردهای قوز کرده 

با چشمک ریسه ها چشمک می زنم

چهار رنگ مورد علاقه ات

و بهترین آنها

بنفش

بگو کی برمی گردی 

تا من از برج تا پای نیمکت 

یا از هر کجا به هر کجایی که تو بگویی

ریسه های بنفش آویزان کنم

و روی همان نیمکت

دوباره آمدنت را جشن بگیرم.


برای این آهنگ نوشته شد. گوش دهید.

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶

برمی خیزم و باز...

شب به دور از چشمان تیز آگاهی

دوست داشتن در من جوانه می زند

آزادى در شاهرگ هایم فریاد می کشد

برمی خیزم 

سینه چاک می کنم

به سوی تو می دوم

و آنگاه ششلول ها غنچه ها را نشانه می روند

یک، دو، سه 

صدای انفجار 

می افتم 

در کنار گل های سرخ آزادى

و باز تاریکی نزدیک است.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶

لذت

دوست دارم با تو

دوباره برای همیشه

شاعر شعرهای عاشقانه آنچنانی باشم

دوست دارم رنگ شعرهایم

رنگ چشمان تو باشد

لبخندشان لبخند تو باشد

اما حالا تا وقت آمدنت 

شعرهای هم رنگ تو را به آغوش می کشم.

عشق از سرم پریده بود

تو دوباره کار دستم دادی

لعنت به لذت های پر از درد

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶

شبهنگام

شب است

برای تنهایی من

دو چشم

دو گوش

لبانت

و گرمی آغوشت

چاره این است

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۸ خرداد ۹۶

اتاق

من
در شمارش نفس های غایب
خانه ای خلوت
و اتاق
سیاه ترین نقطه
برای دوباره خاک شدن.
  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶

هوای توهم زا

هوا

خوره ی آهن است

و اسباب توهم ما آدم ها

هوا اشباعی از توهم توست

که اکسیدم می کند

                          ذره ذره

و همچون فرود آبشارهای غران

من هم فرو می ریزم

                  به کل 

                        با تمام هستی ام

وقتی که سیم آخر پاره شود.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۷ خرداد ۹۶

تکرار

رویاهایم را به عقربه ی ثانیه شمار ساعتم می بندم

برای تکرار 

             تکرار 

                   تکرار

تو شبیه مسیح مصلوب

هر روز رویای آمدنت 

هزار بار بر سرم می ریزد

تلنبار رویایت

بغضم را سنگین 

                حرکتم را کند

تو بچرخ

         بارها و بارها به دور من بچرخ

اما به من که رسیدی 

                            بمان 

بگذار دنیا برای لحظه ای به احترام رویای من 

متوقف شود.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۶ خرداد ۹۶

زندگی نباید.

اینجا همه ی ردپاهایم را 

                      قفل می کنم و می روم

شما بمانید و شور زندگی 

من می روم

این چیزی ست که

                 کلاغ قصه ها

      خبرش را آورد

                  "هر که دلش تنگ است بکند و برود"

این مسیری ست که بر پای پیشانی من نشسته است

مثل شتری که جلوی هر دری می نشیند

اینبار نوبت من است

که بر بخت برگشته ام

                      ترمه ای سیاه بکشم

گویی کم آورده باشم

                      از جنگیدن بی سلاح

                             از حرف زدن بی هدف

                                    از راه رفتن بی نفس

دنیا برای زندگی در اوج لطافت 

جای خوبی ست

و گرنه صورت دیگر زندگی 

بعد از مرگ 

            چهره می گشاید

تنگنای قالب های قبرستان

دست و پای بسته

و ضیافت موریانه ها

زندگی باید کرد....

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۶ خرداد ۹۶

حرف عشق

من محروم از عشقم

و هیچ کمیته ای برای مستضعفان قلبی وجود ندارد

طولانی ترین خیالی که تاکنون بافته ام

گره هایی با طعم عشق دارد

در طول زندگی

دل های زیادی را به دلم گره زده ام

اما هیچ کدام اجابت نشد

اکنون

همان ها گره های کور زندگی من شده اند

که راه گلویم را تنگ می کنند

پاهایم سست می شود

چکار می شود کرد با دلی ضعیف

با آغوشی محروم از دوست داشتن و بودن و موندن

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱ خرداد ۹۶