۴۴۶ مطلب با موضوع «خود درگیری» ثبت شده است

پیام نور تهران !

صبح گوشی ریزه میزه را لای رخت خواب پیدا می کنم و با چشمای خواب آلود، صدای سرریز پیام های دوستان را قطع می کنم، و برای پنج دقیقه نفس می کشم، و جای پنج ساعتی که باید می خوابیدم و نخوابیده ام، به خواب می روم، درست پنج دقیقه بعد دلیلی برای خوابیدن ندارم، دمپایی مادر را به پا می کنم، کمی کوچک ولی برای چند قدم. شروع می کنم پیام ها رو خوندن " ای بابا عجب آدمی هستی ،بگیر بخواب "،"سنجش یادت نره ها "، " وای اسی استرس دارم :-s ، "سویچ ماشین کجاست"،" خاموش می خونی ها ، خیلی هم خوشحال میشم ، ایشالااا قبولی " و من تازه یادم افتاد که باید برم سراغ سایت سنجش،"سلام؟کجا قبول شدی؟ اسی من غیرانتفاعی لاهیجان ! خیلی بده"، و من همین که اسم و فامیل و چندتا عدد و رقم تایپ می کنم، چشمانم را درپوش می گذارم، پیام نور را که می بینم دیگر برای من بس است " همانی بود که انتظار می رفت، پیام نور تهران،  استرس و انتخاب بهترین گزینه برای مرحله بعدی دمار از روزگارمان می کشد. یا سربازی یا ادامه تحصیل، البته میانبری نیز هست، اما بروکراسی اداری طولانی مدتی می طلبد. 
به هر حال تصمیم نهایی با من است.
  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۳ شهریور ۹۳

از خودم بگم

   دیده نشده بعد نهار پر چرب یا کم چرب چرت بزنم ، فقط هر سال دو سه باری به علت کسالت و بیماری حتی نای نهار خوردن رو هم ندارم ، بعضاً بعد فوتبال سردرد شدید می گیرم طوری که کل سیستم امنیتی بدنم آمپر می پرونه. و جای شکرش باقی هستش که این حمله شدید گلی به سر نمیکنه و بعد قورت دادن چندتا قرص ،در مدت زمان یک ساعت و اندی رو به بهبودی می گذارد ، لازم به ذکر می باشد از کسانی که بعد نهار جای گرم و نرمی برای خواب پیدا می کنن انزجار دارم و برای همین زود صحنه رو ترک می کنم . متولد مهر ماهم ، دوست دارم وقتی سر صحبت باز می شود رک و پی پرده حرف ها رد و بدل بشوند ، از غیر مستقیم گفتن و منظور رساندن اذیت می شوم هر چند گاهاً مجبور به آن هستم . از دوران طفولیت کلا ٌ طلایی بودم و گاهاً سر نژاد بنده که آیا استرالیایی یا آلمانی هستم بحث فراوان بوده است ، به هر حال الان که آثاری از آن طفل چند ساله نیست فقط چند تار موی و مقداری مایل به بور.

    علاقه شدیدی به این دارم که بعد استقلال مالی کشور عزیزمان ایران را به قصد کسب تجربه به ممالک آن ور آب ترک گویم، امّا هنوز زود است. باید زیاد بنویسم و قلم خوردهایم آنقدری دهن پر کن باشند که بتوانم راهی از چاه بشکافم.

فارغ التحصیل دانشگاهم ، رشته مهندسی شهرسازی می خواندم و البته که دوستش داشتم و دارم . یک نوع پشت کنکور در فکر خارج و گاهی سربازی می باشم و دنبال کار.

  

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۰ مرداد ۹۳

اهدای عضو ، اهدای زندگی

به قول یکی از دوستان ؛

"گرچه سخن از مرگ چندان شیرین نیست... اما امیدوارم پایانم، آغاز راه سپید زندگی باشد "

چقدر خوبه بتونیم همگی سهیم باشیم :

برای ثبت نام کارت اهدای عضو : واحد فراهم آوری اعضای پیوندی


  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۷ مرداد ۹۳

باشد...

فقط باید چشمانم بسته باشند تا آنسوی مارپیچ ذهنم تصور شود. اینکه نمی بینم، ترس دارد اینکه، دیگر سوی آن بر من پوشیده است ،ترس دارد ، دلهره می آورد وقتی ذهنم چنگ می گذارد بر تصورات غلط ، می گیرد و می رود تا انتهای راهِ کجِ خیالبافی تا انتهای روایتی که خیال بدِ من از آدمهای اطراف تو می سازد، شبیه دیوار بلند و قطور اسارتگاهها ، صف کشیده اند مقابلم،و من در تنگنای سیمانی پیکرهاشان گیر افتاده ام . دستم را بگیر ، روی برگردان از آنها ،بیا بگریزیم .آنها هیچ دردی را دوا نمی کنند .اینجا، بالای این همه دیوار سیمانی تنها من با صدای تو آسوده می شوم ، با آخرین لبخند ماندگاری که تصویر رنگی من و توست.


 Oğuzhan Koç - Her Aşk Bir Gün Biter.mp3


  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۵ مرداد ۹۳

بحث سر اختلاف نظر

مسئله ای که با آن رو در رو ایستاده ام و قصد عبور دارم ، واقعیت گرا بودن است . یعنی نباید از حل مشکلی که هر روز بی امان تکرار می شود ترسید ، باید روبرویش ایستاد و بر چهره اش تیغ کشید. می گویم 23 سال می توانستم تفاوت ها را تحمل کنم و شاید در آن حوالی چند سالی هم توانسته ام زندگی بکنم. امّا بیست و سه سالگی هم تمام می شود و همچنین تحمل من . روزیست که بر سر مسائل پیش پا افتاده ، برای رسیدن به نقطه نظر مشترک و یا اجماع نظر  ، هی موضوع کش داده می شود. دلیل واضح است ، من ویژگی های یک نسل جدید را به دوش می کشم و اطرافیانم نسلی از دوران قدیم. نوش داروئی که با آن این فاصله ها ترمیم پیدا می کند عمر من است . باید سال ها حرف های این و آن را بشنوم ، برخوردهایشان را ببینم و سکوت کنم ، بی خودی وارد معرکه شدن و آتش انداختن سبب اختلاطات عصبی من می شود و جز من کسی زیان نخواهد دید ، من باید آرام باشم و از این دنیا دور شوم . مثال نمی آورم که زیاد است از این قبیل جروبحث ها ، که زیاد بی احترامی می شود که زیاد ارزشی برای حرفهایم قائل نیستند ، آخر اینها فرزندان نسل قدیم و اندی ...
  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱ مرداد ۹۳

این شهر


این شهر

شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد.


کنسرت در جهنم / رسول یونان
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۴ تیر ۹۳

خواهرزاده ام

امروز تولدی رخ داد ، نو رسیده ای قدم هایش را بر روی خاک کره ی ارض کوبید،او امروز زاده شد و دل هایی را به میمنت آمدنش چراغانی کرد . مادرم ؛ او را بوسید، دعای خیری خواند و بر بالین اولین و آخرین تکیه گاهش سپرد. خدا را شکر در سلامت کامل است.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۵ تیر ۹۳

دوش سرد

سرگیجه نبود فقط فشار خونم افتاده بود باید می گذاشتمش سر جایش . از روی تاقچه ی دلم افتاد بود ،می لرزید و چه لرزیدنی ،سردش بود ، فکر می کردم چه کمکی می تونم بهش بکنم ،داشت از سرما می لرزید ، رنگش خاکستری بود ، نور خورشید شبیه آبشاری آغوش گرمی برای او گسترده بود و من هنوز فکر می کردم چه کمکی می تونم بهش بکنم ، والو شیر وانو یک دور بخاطرش چرخاندم ، آب تمام وجودش را غرق کرد ، خیالم راحت شد ،نفس عمیقی کشیدم و اونو سر جای اولش گذاشتم ،و نصحیت های دکتر با مانتو سفید دوباره خیالم رو پر کرد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۳

رک و رو راست

من آدم خیلی احساساتی و گهگاهی زیاد حساس به مسائل اطرافم .طرفم هر کسی باشه عذری برای اشتباهاتش نمی بینم باید روشن و واضح منظورم رو بگم و همیشه از طفره رفتن و بن بست کوچه علی چپ هم متنفر بودم و هستم.فکر می کنم گهگاهی زیادی هستم برای زندگی تو کره ارض مثل هم بازی دهه هفتاد و اندی که یکی رو بازی نمی دادن ،طفلک می رفت مادرش رو وکیل مدافع می آورد حرفش رو به کرسی می نشوند و می شد هم بازی و رفیق چندین و چند ساله ما.امّا من پای مادرم رو سر حل اختلاف من و زندگی نمی کشم ،چون مادرم نه ! من زاده ی سیاره ای دیگرم انگار ! حرف سرم نمی شود ،صدای کسی را نمی شنوم و فقط انعکاس صدایی جو اتاقم را پر می کند.
  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۳

او تنهایم را سیراب می کرد

صیقلی کاشی ها سفید شمعی و چکه هایی از قطره های اناری خون،سرد زمستانی زیر دوش ،گرمی آغوش تابستان لای هوله آبی جیغ.صدای خفه و چهره کز خاکستری،جوشش کلمات یک نوشته زیر خط قرمز ،همه ته مانده های قلم نقاش خاطره هاست.روزی تمام بوم های نقاشی سفید و ساکت خواهند ماند و حرکت دست هیچ قلمی زیر پایمان علفی نخواهد کاشت.

چقدر منتظرباشیم !


  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۳