دیده نشده بعد نهار پر چرب یا کم چرب چرت بزنم ، فقط هر سال دو سه باری به علت کسالت و بیماری حتی نای نهار خوردن رو هم ندارم ، بعضاً بعد فوتبال سردرد شدید می گیرم طوری که کل سیستم امنیتی بدنم آمپر می پرونه. و جای شکرش باقی هستش که این حمله شدید گلی به سر نمیکنه و بعد قورت دادن چندتا قرص ،در مدت زمان یک ساعت و اندی رو به بهبودی می گذارد ، لازم به ذکر می باشد از کسانی که بعد نهار جای گرم و نرمی برای خواب پیدا می کنن انزجار دارم و برای همین زود صحنه رو ترک می کنم . متولد مهر ماهم ، دوست دارم وقتی سر صحبت باز می شود رک و پی پرده حرف ها رد و بدل بشوند ، از غیر مستقیم گفتن و منظور رساندن اذیت می شوم هر چند گاهاً مجبور به آن هستم . از دوران طفولیت کلا ٌ طلایی بودم و گاهاً سر نژاد بنده که آیا استرالیایی یا آلمانی هستم بحث فراوان بوده است ، به هر حال الان که آثاری از آن طفل چند ساله نیست فقط چند تار موی و مقداری مایل به بور.
علاقه شدیدی به این دارم که بعد استقلال مالی کشور عزیزمان ایران را به قصد کسب تجربه به ممالک آن ور آب ترک گویم، امّا هنوز زود است. باید زیاد بنویسم و قلم خوردهایم آنقدری دهن پر کن باشند که بتوانم راهی از چاه بشکافم.
فارغ التحصیل دانشگاهم ، رشته مهندسی شهرسازی می خواندم و البته که دوستش داشتم و دارم . یک نوع پشت کنکور در فکر خارج و گاهی سربازی می باشم و دنبال کار.
به قول یکی از دوستان ؛
"گرچه سخن از مرگ چندان شیرین نیست... اما امیدوارم پایانم، آغاز راه سپید زندگی باشد "
چقدر خوبه بتونیم همگی سهیم باشیم :
برای ثبت نام کارت اهدای عضو : واحد فراهم آوری اعضای پیوندی
فقط باید چشمانم بسته باشند تا آنسوی مارپیچ ذهنم تصور شود. اینکه نمی بینم، ترس دارد اینکه، دیگر سوی آن بر من پوشیده است ،ترس دارد ، دلهره می آورد وقتی ذهنم چنگ می گذارد بر تصورات غلط ، می گیرد و می رود تا انتهای راهِ کجِ خیالبافی تا انتهای روایتی که خیال بدِ من از آدمهای اطراف تو می سازد، شبیه دیوار بلند و قطور اسارتگاهها ، صف کشیده اند مقابلم،و من در تنگنای سیمانی پیکرهاشان گیر افتاده ام . دستم را بگیر ، روی برگردان از آنها ،بیا بگریزیم .آنها هیچ دردی را دوا نمی کنند .اینجا، بالای این همه دیوار سیمانی تنها من با صدای تو آسوده می شوم ، با آخرین لبخند ماندگاری که تصویر رنگی من و توست.
Oğuzhan Koç - Her Aşk Bir Gün Biter.mp3
امروز تولدی رخ داد ، نو رسیده ای قدم هایش را بر روی خاک کره ی ارض کوبید،او امروز زاده شد و دل هایی را به میمنت آمدنش چراغانی کرد . مادرم ؛ او را بوسید، دعای خیری خواند و بر بالین اولین و آخرین تکیه گاهش سپرد. خدا را شکر در سلامت کامل است.
سرگیجه نبود فقط فشار خونم افتاده بود باید می گذاشتمش سر جایش . از روی تاقچه ی دلم افتاد بود ،می لرزید و چه لرزیدنی ،سردش بود ، فکر می کردم چه کمکی می تونم بهش بکنم ،داشت از سرما می لرزید ، رنگش خاکستری بود ، نور خورشید شبیه آبشاری آغوش گرمی برای او گسترده بود و من هنوز فکر می کردم چه کمکی می تونم بهش بکنم ، والو شیر وانو یک دور بخاطرش چرخاندم ، آب تمام وجودش را غرق کرد ، خیالم راحت شد ،نفس عمیقی کشیدم و اونو سر جای اولش گذاشتم ،و نصحیت های دکتر با مانتو سفید دوباره خیالم رو پر کرد.
صیقلی کاشی ها سفید شمعی و چکه هایی از قطره های اناری خون،سرد زمستانی زیر دوش ،گرمی آغوش تابستان لای هوله آبی جیغ.صدای خفه و چهره کز خاکستری،جوشش کلمات یک نوشته زیر خط قرمز ،همه ته مانده های قلم نقاش خاطره هاست.روزی تمام بوم های نقاشی سفید و ساکت خواهند ماند و حرکت دست هیچ قلمی زیر پایمان علفی نخواهد کاشت.
چقدر منتظرباشیم !