۱۲۷ مطلب با موضوع «شبه شعر» ثبت شده است

من دل خوشم

به تک چراغ این رابطه
این بده بستان واهی
این پل بی رهگذر
این تصویر تلخ
که تفسیری مختصر دارد
درد
گاهی چراغی روشن است،
آنجا که حرفی عود کند،
گاهی چراغم بی اثر،
آنجا که روز روشن است،
عامل بر این بی وزنی،
خار حرف بی اثر
من دل خوشم
به یک سلام و هزار علیک نیامده
به لرزش تک چراغ این رابطه
در برگریزان
من بی قرار پائیزم
که تو را
در من روشن می کند
تک چراغم
روشنم
  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶

سنگیم

آرام ستانی تنگ
یا کفشی تاخورده
قدم هایی لنگ
نگاه هایی منگ
در اردبیل کوچک
که دیگر جایی برای قدم گذاشتن ندارد
تو بگو
با این شهر چه کنم؟
سنگش به سینه زنم؟
کدام سنگ؟ حسم سنگ، روح شهرم سنگ
گفتگوی مردمم سنگ تر
و سنگ روی سنگ بند نمی شود
من در کوتاه ترین پیاده رو دنیا بغض می کنم همچون سنگ.
بغض و من می شویم یک پاره سنگ
می شویم زیباترین سنگ پیکر...
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۷ شهریور ۹۶

آن مرد

سلیقه من و تو که بد نبود

سلیقه آن مرد هم بد نیست

انتخاب است که دست توست

شما زیر ملافه خیس می شوید

و من زیر باران

شبیه گربه های سرگردان

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶

من و شهرم

من و شهرم دچاریم
به یک بیماری واگیردار
شکوفا که نمی شویم
یک جا می مانیم و می گندیم
آب بودیم و مانداب و لجن زاریم
رودخانه ای پرماهی
در اسارت قورباغه های زبان دراز،
گونه انسان کجاست؟
لابد لای ...
بیا قدم بزنیم
کنار همین نارود بی ماهی
و حرف هایمان حول و حوش مرگ باشد
مرگ ماهی
  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶

گوشواره های پولکی

کافی ست با یک سلام مخاطبم شوی

مثل دیشب

که گل از گلمان شکفته بود

دیشب با صدای بلند جار زدم

که یادگار عشق را 

با دستانم

در برهوتی چال کنم

همه جا ولوله بود

خیابان ها 

شلوغ ترین نقطه شهر

همه می پرسیدند

چه خبر است؟

مضحکه است

و فحش می دادند

من همه صداهای اطرافم را می شنیدم

صدای آن پیرمرد دست فروش

بمیری که زدی زیر کاسه کوزه مان

بساطتش را کول می کند 

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳۰ خرداد ۹۶

الفبا

الفبای دیروز و امروز من
سکوت و خاموشی
حرف های صامت
اشاره ها
و کوری چشمانی بینا
  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۶ خرداد ۹۶

گره

گربه کله اش را به پاهای من می مالید

تو سرت را روی شانه ام گذاشته بودی

جای دست هایمان یادم نیست

دست راستم در دست چپت 

هر دو توی جیب کاپشنم

با دماغ هایی یخ زده 

نوک هایی سرخ رنگ 

شبیه دلقک های سیرک

ببین بیست تا انگشت با هم گره خورده اند

پا بجنبانیم و گره ها را یک به یک باز کنیم

روزی یک گره

بیست روز با منی 

بیست شب با منی،

اما زود تمام می شود

یکسال هم باشد باز زود است

انقدری بین انگشتانمان گره می زنم که تمامی نداشته باشد

هر هزار روز یک گره

باز هم کم است...

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶

دیدو

افق دید تو و من

یا افق دید ما

به اندازه فاصله نیمکت تا پای برج بود

ریسه های رنگارنگ برج مخابرات

بزرگتر و پرنورتر از آنی بودند که در روشنای روز 

خیلی دور از ما روی تپه ای 

بر فراز شهر 

گویی هر یک از دیدارهای ما روی یکی از همین چراغ های گرد و خوش رنگ نقش بسته باشد

در هپروتمان 

یک سر ریسه ها را تو می گرفتی و سر دیگرش را من

آن را بر گرداگرد درخت کاج می کشیدیم

بعد از تو 

هر بار

چند ساعتی در جای تو می نشینم 

و بقیه عمرم را بجای خودم

بودن بجای تو سخت است

شبیه پیرمردهای قوز کرده 

با چشمک ریسه ها چشمک می زنم

چهار رنگ مورد علاقه ات

و بهترین آنها

بنفش

بگو کی برمی گردی 

تا من از برج تا پای نیمکت 

یا از هر کجا به هر کجایی که تو بگویی

ریسه های بنفش آویزان کنم

و روی همان نیمکت

دوباره آمدنت را جشن بگیرم.


برای این آهنگ نوشته شد. گوش دهید.

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶

برمی خیزم و باز...

شب به دور از چشمان تیز آگاهی

دوست داشتن در من جوانه می زند

آزادى در شاهرگ هایم فریاد می کشد

برمی خیزم 

سینه چاک می کنم

به سوی تو می دوم

و آنگاه ششلول ها غنچه ها را نشانه می روند

یک، دو، سه 

صدای انفجار 

می افتم 

در کنار گل های سرخ آزادى

و باز تاریکی نزدیک است.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶

لذت

دوست دارم با تو

دوباره برای همیشه

شاعر شعرهای عاشقانه آنچنانی باشم

دوست دارم رنگ شعرهایم

رنگ چشمان تو باشد

لبخندشان لبخند تو باشد

اما حالا تا وقت آمدنت 

شعرهای هم رنگ تو را به آغوش می کشم.

عشق از سرم پریده بود

تو دوباره کار دستم دادی

لعنت به لذت های پر از درد

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶