۱۲۷ مطلب با موضوع «شبه شعر» ثبت شده است

در زندانیم

      در زندانیم

و هنوز صدها سال دیگر برای رهایی از این بند تحمیلی باقی ست

      در زندانیم

و هر روز بدنبال روزنه ای می گردیم...

گاهی خسته می شویم

اما سماجت عبور ذرات نور از جرز در سلول بیدارمان می کند.

فردا روز محاکمه است،

قاتل پیروز شود یا مقتول،

من شهادت می دهم،

شریک جرم قاتلم و رفیق خون آلود مقتول،

من شهادت می دهم،

آخرین نور بازمانده از آرمانم،

                      روزی ...

        شاید هزار سال بعد 

خواهد تابید.

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۶

استانبول

هر دو گمشده های شهر خاموشیم

اگر استانبول شهر رویایی ما باشد

در عصر روشن خیابان تقسیم

به هم اضافه خواهیم شد

این وصال

غیر مترقبه نیست

من و تو به عصر روشن زندگی ایمان داریم

آن روز خواهد رسید....

آه ... چشمانت...

Teoman ft rem Candar-iki aşk

 
  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۶

حالم درخت چناریست که میانه ی بهار برگ هایش می ریزد...

از روزهای سفید و یخی همان فصلی که گذاشتی و رفتی

روانم شخم خورد

از بس که به در بسته خوردم

از بهار همان سال

دانه های تلخ و سیاه ناامیدی در من کاشته شد

اکنون درختی بی عارم 

که نه نسیم می داند چیست؟

و نه میوه های خوش طعم و رنگ

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

تمام شدن

شبیه نوشیدنی های سرکشیده شده
من نیز تمام شدم.
اکنون طبل تو خالی ام
هر چند ضربه هایتان صدای خوشایندی نخواهند داشت،
لگد هایتان سرعت غلت مرا بیشتر می کنند،
پیشاپیش از مساعدتتان سپاسگزارم.
  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

شعرهای تو

من در ردیف کشدار بوسه های تو غرق بودم

وقتی تو برایم شعر می نوشتی

خودت برایم می خواندی

روی همان نیمکت

ما دورتر از مردمان این شهر تاریک و سرد 

عشق را توی سوراخ سنبه های ریه هایمان جای می دادیم

و آنها با دهان هایی بسته

خیابان های شهر را پر می کردند

آنها آلوده ی هوای چرک و صدای گوش خراش خیابان ها بودند 

و من 

آلوده تو

تو می گویی چیزی یادت نیست

منم جز تو چیزی یادم نیست!

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

ماهی قرمز

آنگاه که می بوسیدمت
و دستانم انحنای تن استخوانیت را لمس می کرد
در اوج بده بستان های عاشقی
از درونت
از راه دهانت
ماهیِ قرمزی 
با آب و تاب فراوان
لغزید و داخل دهانم چرخید
من دستپاچه بودم که قورتش دادم.
حال شبیه خوره به جانم افتاده است
از درون مرا ذره ذره هیچ می کند
تو بگو
کی؟ کجا؟
یکبار دیگر می بینمت...؟
ماهی دلش تَنگِ تُنگ استخوانی توست.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱۳ فروردين ۹۶

التماس آرزوها

آرزوها از تنم آویزانند

همین تن خسته ام

که هزاران شب 

روح بی خواب و سرگردانم را

در تاریکی بدرقه می کند،

صدای نقاره و دهل 

خبر هبوط آرزوهای آسمانی ست

و من در این سطح خاکی

زبانم قاصر است

از التماس آرزویی که تو خود آنی،

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ فروردين ۹۶

خواستن تو

خواستن تو

از اوجب واجبات است

خواه شب باشد یا روز

برای بودنت سجده می کنم

گاهی که دلم می گیرد

جایی نیست که هق هق گریه هایم بپیچد

در همین اتاق چند متری 

گوشه چشمانم خیس اشک می شوند

اگر مرد تو بودم گریه نمی کردم

مرد که گریه نمی کند

اکنون که نیستی

می توانم گریه کنم

با خودم قهر کنم

می توانم خودم را امر و نهی کنم

می توانم فراموش شوم

با تو بودن

آزادى از رنگ رویاهاست

تو را آرزو می کنم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ فروردين ۹۶

بقچه آرزوها

انسان در کنار بار هستی

بقچه ای دارد به نام آرزو

هر نو زادی که جیغ می کشد،

بقچه ای به دستش می دهند

تا آرام شود، آرام می شود،

دلم به بقچه آرزوها خوش است

که همیشه با من است

در آغوشم

در خلوتم

درون این بقچه تنها یک آرزو دارم و آن تویی

ای معشوق در راه

ای آرزوی خوش عطر

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ فروردين ۹۶

طعم رویا

بعد از دو نصف شب

پاهایمان را سلاخی میکنند

یکجا بند می شویم

همه دار و ندار زندگی ت را می چپانند توی کله ات

کمی ادویه رویا قاطی می کنند

کمی سکوت

ساعتی تاریکی

و تو شروع میکنی به چرت گفتن

مثلا می گویی که 

"دوستم داری"

من هم باور می کنم

طعم رویایت باور کردنی ست

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۶ فروردين ۹۶