۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است

دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای

کاری به حرف های سفت و ثقیل افلاطون یا دکارت ندارم، من در چهاردیواری اتاقم یک افلاطونم، یک دکارتم. من هم می توانم جرعه ای از شهد شیرین حقیقت را بچشم. من تصویر ناب زندگی ام را یافتم. سخت اما شیرین. تصویری از چهره دختری که دوستش دارم. در تاریکی شب، در سکوت و خلوت و خواب، الهام آمد تا بیدار شوم و چهره معصوم او را در آغوشم ببینم. او نورانی ست، زیباست، زیبایی حقیقی، بی هیچ وصله ای، بی هیچ تلقینی، محض و ممکن، این معرفت زیباترین دل خوشی من تا اینجای زندگی ست، دل خوشی ای که در قاب صد کلمه نمی گنجد...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ مهر ۹۹

من او را سی سال زیسته ام

زمان، سازی دروغین 

تشعشعی پر ترس

و سکوتی سیاه است

تو نترس

از گره شیشه ای اشک هایم

که شکستنی ست

ای آینه من، دوستم

پرده بشکن

فاش کن 

قاتل سوی نگاهم،

منکر چشمانم را

بگو

به من بگو

طوری بگو که باور کنم

آرام و شمرده

دیکته کن 

من او را سی سال زیسته ام

نترس و به ساز زمان برقص

بلرزان دلم را

و متلاشی ام کن

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹

نامه ای مهم برای یک روز مهم از سی سال زندگی

شبیه تمام شخصیت های داستان های شیرین و خواندنی امروز در این تاریخ مهم در این برهه بی بازگشت هستی دیگر به خانه بازگشتم. حال و هوای امروز صبح نوید این دل خوشی و سبک بالی را می داد من اینبار شبیه سانتیاگوی همینگوی از دریا به خانه بازگشتم. از یک سفر از یک ماجرای مهیج آمدم. من خود خواسته پای در این قایق خیال و واقعیت گذاشتم و سال ها خودم را به تلاطم های گاه و بی گاه این پدیده که هیچ از آن نمی دانستم سپردم، تا بگذرد، تا تلاطم ها همچون آغوش مادر تربیتم کنند، برای شکست ناپذیر شدن، برای اتصال به روح بی کران هستی، برای بی کران شدن، برای بی باک شدن همچون دریا.

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۷ تیر ۹۹

سلام

سلام به همه خاطره ها و لحظه های داغون گذشته که همگی کم رنگ شدن و بعد از بین رفتن. سلام به همه روزها و ساعت های سخت مبارزه و خستگی، سلام به شب های بی صبح و راه های بی مقصد، سلام به همه عکس های سیاه و سفید اینیستاگرامم، سلام به پست های چند سال پیش، پست های تلخ و تاریک، سلام به همشون. ممنونم از حضورشون تو زندگی من همونطور که ممنونم از روح زیبای زندگیم که باعث تغییر شد. باعت اومدن نفس تازه شد. ممنون از همه ی دنیا، از همه موجوداتش، از همه اشیا، حالم خوب شد یهو، و دلیلش جاری شدن روح انسانیه،... 

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۹ خرداد ۹۹

اینجا خوبه! همیشه

وقتی به ده سال گذشته زندگیم فکر میکنم، واقعا می تونم یه درام پرمعنا براش متصور بشم. از چه روزهایی رسیدم به اینجا، از چه کوه های خود ساخته ای رد شدم، حالا می فهمم چقدر به خودم ظلم کردم وقتی حتی با خودم رک و روراست نبودم، به خودم دروغ می گفتم، الکی منتظر خیلی چیزا می موندم. یه فضای افسرده طور لعنتی کل زندگیم رو بد کرده بود. حتی شاید تو فاز خودش احساس لذت نابی بهم دست می داد. ولی حالا می فهمم چقدر بد بودم با خودم، چقدر سخت می گذروندم. خیلی فاصله افتاده بین منی که شروع کردم به وبلاگ نوشتن با منی که الان دارم می نویسم. اون موقع فکر کنم بخاطر تنهایی بود. تنهایی بود که وادارم می کرد به نوشتن. انقدر حرف تو دلم جمع می کردم جایی یا کسی جز اینجا نبود که باهاش ردوبدل کنم، می اومدم اینجا. اینجا خوب بود. همیشه یعنی. خوبه. می خوام که باشه. الان می فهمم وقتی مرور می کنم نوشته ها رو، وقتی تصاویر از جلو چشمم عبور می کنن، می فهمم چقدر بزرگ شدم. از کجا به اینجا رسیدم. این خوشحالم میکنه. دیگه احساس یه فرد شکست خورده رو ندارم...

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۹

بی پیله

گفتم برمیگردم، مثل موجی که محکوم به برگشتنه، برگشتم به این اتاق، اینجا دیوارش انقدر سفیده که انعکاس بی پیله خودم رو می بینم، بهار رسید، من از پیله در اومدم، اینبار خواستم روی کل دنیا و آدم هارو دیوارهای سفید بچینم، یا سفید رنگشون کنم، بی پیله باشم، دیده بشم، صدام شنیده بشه، عمر پیله کوتاهه، باید پروانه شد...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۸ فروردين ۹۹

هارمونی عسلیِ زندگی

شروع ادامه ادامه ادامه و ادامه هایی که یکی پشت سر دیگری ظاهر می شوند و من چقدر دوستشان دارم. 

امروز از الهی قمشه ای شنیدم گفت گوته میگه برای اینکه خلاق باشیم باید هر روز یه موسیقی خوب گوش کنیم، هر روز یه نقاشی خوب ببینیم، هر روز یه قطعه شعر خوب بنویسم و یا بخونیم و آخری اینکه هر روز یه کار خوب انجام بدیم. 

کار خوب من شنیدن صدای شیرین تو :)

 

 

توبه یعنی بازگشتن به هارمونی های اصلی، به تو، و هر روز بازگشتن به تو و هر لحظه تو ...

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۰ بهمن ۹۸

10 دی

تو همیشه براى من در زمینه های فراوانی الگو بوده ای. انگیزه بوده ای. تو فارغ از هر چیزی شبیه فرستاده های الهی هستی که بر من نازل شدی. گفته ام که تو پیامبر من هستی، و این بندگی برای من عین سکونت در بهشت است.


بانوی شعله های ابد
چنگت را بردار و
ترانه های شگفتت را ساز کن،
بگذار، نت های جهان
گرداگردت
دو زانو بنشینند
بگذار سنبله ها در بارانت خم شوند

 

شعر از شمس لنگرودی

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۰ دی ۹۸

درد تو

برگرد و دوباره
بگذر از اشتباه، همواره
که درد تو در جان به استعاره
جان می کند از جان من به یک باره

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۹ آذر ۹۸

خوشبختی بعلاوه یکم پول نقد

شبیه مشت زنی هستم که بازیش به راند اضافی کشیده، تا سرحد ناک اوت شدن رفتم ولی جنبیدم، شب و روز، تنهایی کشیدم، حسرت خوردم، پشیمونی کشیدم، دوباره غم غربت چشیدم، حرف زور شنیدم، ناامید شدم، بریدم، و برگشتم. یک راند به اندازه یک و نیم سال، یه نمودار پر از پستی و بلندی. الان رو نوک قله وایسادم. خیلی یاد گرفتم، خیلی صبر کردم تا رسیدم. تحمل می خواست. تحمل اون همه سختی. نه که تموم شده باشه، هست بازم هست، ولی راند تموم شد. تن ناین ایت سون سیکس فایو فور تری تو وان. تو این راند با این که از نزدیک لگد خوردم، مشت خورد تو صورتم، زخم برداشتم ولی به خودم امتیاز خوبی میدم. خودم مربی خودم بودم. راه انداختم. چیزایی دیدم که خیلی از آدم ها ندیده از این دنیا میرن. از صفر تا صد بالا کشیدم خودمو. یه انگیزه داشتم، یه کوه، که تکیه گاه باشه واسم. خوشبختی یعنی همین بعلاوه یکم پول نقد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۸