۱۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من» ثبت شده است

من و تو مال هم بودیم

تعطیلات هر چقدر هم ســرد بگذرد بــاز دستهایی در هم جــان می گیرند بــاز بــوسه هایی سرما از بــدن می زدایند . دوچــرخه راه راست را کج می رود گاه که به چشمانت خیره می شوم از این هم کج تر می رویم ترک دوچرخه نشسته ای مرا در آغوش گرفته ایی دستهایت مال من می شود ، تحمل دیدن انتهای راه را ندارم ، دست می گذاری روی چشمانم ،پـا از رکـاب برمی دارم ،زمــان توقف می کند ،یـک آن تـو و مـن روی یک پا قدم می گذاریم ،تـو و بــوی لامصب پیراهنت هـوش از سـرم می برد .تـو کیستی که این مــن برای دیدنت امانم بریده می شود کیستی تو که هر چه از عشق و دوست داشتن و زندگیست نام تو با چهره بی آرایـشت با شـالگردن سفیدت تمام ذهـنم را پر می کند کیست که می گوید به یکسال نکشیده فـراموش می شود ایـن عشق چیست ؟.

نویسنده رمـانها همه منظورشان تـو بودی مـن مخاطب خاصشان بـودم، همه برای من وصف تـو را دارند حتی دختر سروان حتی نوشته های آنا گاوالدا.

لای در را باز کن گوشه چشمی به من بینداز ،ببین ، دوچـرخه را برای چـند ساعتی با تـو بودن ،برای یک آغوش ناتمام کوک کرده ام .



+موزیک متن وبلاگ پرسه های گاه و بی گاه تو در خلسه های من به دلم می نشیند سوز دارد انگار.

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۳

دیس تو زد بازی :دی

دفتر و دستک

پای جلد 100 برگ

با خودکار کم رنگ

زیرخط پر رنگ

با امضایی کتباً

می گم پاشو برگرد

با یه نون سنگک

حال می کنم هر چند

با چلوی خرچنگ

یه چایی کم رنگ 

که می ذاری هر دم

کم می آرم کم کم

که می بینم هر وقت

این پسرای الدنگ

با دندون نهنگ

یا با دُم پلنگ

رژه میرن تا کجا

رو اعصابم با دو پا

مثل حاجی ساقوپا

سال بعدی با این ها

میریم تو رینگ و اینها

تا که بشه فراموش

زد بازی دیگه ، خاموش.

 

 

+اصلاً جدی نگیرید و اینها !


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۱ بهمن ۹۲

سوال 130

تــصور می کنم بــاید تغییری ایجاد شود هم در من ، هــم در شاکله ی زندگی و هــم در اطرافم . بــاید موهایم را به چپ نه به راست شــانه کنـم یا اصلــاً بــریزیم روی پیـشانیم . لبـــاس هــای نــو بــپـوشم حـرف های نو یاد بگیرم ، کتاب های باحال را یک بار نه چند صد بار بخوانم ، واز گــذشته ی تلخی که با من همراه بود دور بمانم .

چند روز دیــگر وقتـی سوت پــایان کــنکور ارشد را زدند ، و من وقتی تــیک سـوال 130 را گذاشتم بی اینکه فکرم پیش ایــن باشد کــه درست است یــا نه یــا این منفی چند مثبت را حذف می کند آدامس شیک خروس نشان را بنـدازم بــالا و به ســان مردان سربلند فـاتح مـاه و مریخ به خودمان بنازیم که این هم گذشت و برای قدم های بعدی بــاس کارت هایمان را رو کنیم ، بـرویم به یک شهر دیگر ، به یک شهر دورتر ، شــادتر ، مــهربان تر شاید تـهران ، اصـفهان ، یـزد ، تبـریز ، یا هر کجا ... و گذشته را چند سطر خاطره خوب و بد ، تلخ و شیرین فرض کنم که باید ثبت دفتر خاطراتم می شدند ... 6ماه به اندازه ای که زورمان می رسید حوصــله مان می کشید کــم نگذاشتیم ، بقـدر تلاش مـان نتــایج خــوب را ما چشم در راهیم .

شاید بعد از این سربالایی صفحات این دفـتر گردشی ، چرخشی به خود بگیرند و به سوی نو شدن خیز بردارند ... بــرای همه موفقیت را آرزو می کنم ... شما نیز برای من!

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۸ بهمن ۹۲

وقت انپاس

واهمه اش چه بود ؟ نمی دانی ؟ درکش نمی کنی ؟ به گفتارش شک داری ؟ پس بنشین و تماشا کن و مرا مرشد این گود و ضرب کن تا بیم و ترسش را بیت بیت فریاد بزنم تا همه بدانند این پهلوان جوان مرحمی می خواهد از جنس ...

"از چه چیزی می ترسد ؟ " از روزی که آشکار شود مخاطبش نبوده ای از روزی که بگویی این سال ها را یار دیگری بوده ای و او می نوشت برای خودش . "بعد این چه کار می خواهد بکند ؟ " شاید هیچ ، می نشیند و منتظر خواهد ماند تا روز سرانجام ، روزی که همه این قلم خوردها می شوند مثل اولشان ، حرفهایی خواهند چکید و او ناتوان از محار آنها ، آن روز شاید کمی گریه هم بکند ، آن روز شاید بخواهد با کسی مکالمه طولانی داشته باشد بگوید ولی نشنود ، آن روز شاید از خیلی ها شاکی باشد حتی از خدا ، اضافه کن کمی فریاد ، او فریاد را دوست دارد او به حال خودش خواندن و زمزمه کردن را دوست دارد ، این ها همه فقط چند روزخواهد بود و بعد شاد خواهد بود ، خواهد خندید و تبریک خواهد گفت و در عروسیت رقصیدن را دوست خواهد داشت.

" او باز مرا دوست دارد ؟" آری ، او به جز تو کسی را نمی شناسد. "و من او را دوست دارم یا نه ؟" این را از خودت بپرس نه از من ، دوستش داری بگو ، "آخر چگونه دوست داشتن مهم است ! من او را جور دیگر می خواهم مثل خیلی از آنها " و مشکل این است .

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ مرداد ۹۲