۱۷۲ مطلب با موضوع «جامعه درگیری» ثبت شده است

مشکل چیست ؟

به نام خدا .مشکل انواع مختلفی دارد از کوچکترین آنها تا بزرگترین آنها در زندگی هر فردی تاثیر می گذاردو چه بسی او را با بن بست هایی مواجه می کند . مشکل را می توان چنین تقسیم بندی کرد .مشکلات فیزیکی، مادی ، روحی و روانی . مشکل فیزیکی که شاید کوچکترین آنها باشد مثلاً درد ساق پا یا جوش زدن های نابهنگام قبل از جشن عروسی یا مراسمات دیگر.مشکل حد وسط ، مشکل مادی می باشد ، با این وضع اقتصاد حق داریم که همه سهمی از این بدبختی را به دوش بکشیم . مهمترین مشکلات مسایل روحی و روانی هستند که در زندگی روزمره با آنها گلاویز می شویم این مشکلات از دیگر مشکلات تاثیر می گیرند و روی آنها نیز تاثیر قابل توجهی می گذارند. مشکل ما روح ماست روحی که بد تربیت شده است نه این که پدر و مادرها تربیت کرده باشند نه ! جامعه تربیت کرده است خودمان خواسته ایم . کمی اسیر محبتیم کمی می خواهیم دیده شویم کمی می خواهیم ببینیم ، خواسته شویم و بخواهیم تا حس کنیم که هستیم و وقتی این ارتباطلات متقابل کم رنگ می شوند ما را از پای در می آورد . این روزها خواستن ها بهتر از نخواستن ها نیستند امروز مشکل ما این است که همه به دنبال ایده آل ها می گردیم حتی خود من ، حتی کِچَل طالب، بقال محله که می خواهد وسط شهر سوپری بزرگی راه بیندازند . نمی گویم ایده آل گرایی بد است و چنان و چنین امّا دقت شود که از این طرف گردونه نیفتیم که واقعیت ها را نبینیم وبا آنها زندگی نکنیم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۵ تیر ۹۲

صداقت ،سیاست،حماقت

احمقانه ترین کار دنیا اینکه همه ی تشکیلات زندگی را مثل دسته گلی به آب بدهی و بعد هی اصرار کنی که نه من نباخته ام که هنوزم پرچم بالاست. نه رفیق دیگه وقتشه هفت تیرعتیقه ات را بندازی دور دیگر لازم نداری دیگر مرده ای . قدیما خوب بود کسی که شکست می خورد دیگه شاید زجر نمی کشید چون به احتمال نود درصد اگر طرفش تیز بود نفله می شد . اما نه امروزه روز این حقوق بشر و چندتا قانون و ضابطه به آدم ها رحم کرده که دیگه اگر شکست هم بخوری فل فور نمی کشنت ، به جاش آروم آروم دق مرگت می دن ، یعنی اگر حماقت کنی کلکت کندس چون اینجا صداقت بین روابطمون، گفتارمون، کلاً تو زندگی جایی نداره ؛همه سیاست دان شده اند همه صاحب ایدئولوژی هستند پس اگر جلو سیاست اینها صداقت به خرج بدی بی شک حماقت کردی .

اینطور بوده لابد از اول نمی دونم شاید یکی دفتر ما رو کش رفته باشد ، هر شب قسمت های باحال و رنگی منگی رو پاک می کند و جایش سیاهی و تاریکی را با دست خطی کشیده می نویسد.

بی رحم نیست خدا وکیلی یک چند چیز برایم از این الکی خوش بودن ها سوا کرده است .

هر چند خیلی ها در آن پشت مشت ها به رویم می خندند اما چه می شود کرد ؟! چاره چیست ؟! من فقط با این ها می توانم سرم را گرم کنم تا شاید خیلی چیز ها یادم نیافتد ...... این روزها تو جلد خودم نیستم دارم جای یکی دیگه نقش بازی می کنم...

پ ن : گفتم هفت تیر را بنداز زمین ؛ یاد فیلم خوب بد زشت افتادم

پ ن : زود تسلیم شو ، یالا هفت تیر رو بنداز زمین، با توام نفله !

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۵ تیر ۹۲